غیبت؛ انگیزه­ها، پیامدها و درمان

بازدید: 2146 بازدید

غیبت؛ انگیزه­ها، پیامدها و درمان

* کاظم علی­محمّدی

چکیده  

با توجه به جایگاه مهم بحث غیبت در میان رذایل اخلاقی و پیامدهای زیانبار آن بر ایمان شخص و بهداشت روانی جامعه، پژوهش حاضر با نگاهی توصیفی ـ تحلیلی و با بهر­گیری از متون روایی و اخلاقی به بررسی این پدیده زشت و فراگیر پرداخته است. به همین جهت، بحث را با تعریف غیبت و شرایط حرمت آن، شکل­های بیان و موضوع غیبت آغاز و با بررسی علل و انگیزه­های غیبت و پیامدهای زیانبار آن ادامه دادیم. در پایان نیز ‏با بیان موارد جواز غیبت، راه­کارهایی جهت درمان و رهایی از این صفت رذیله معرفی نمودیم.

کلید واژه­ها: غیبت، انگیزه­های غیبت، پیامدهای غیبت، درمان غیبت

مقدمه

مرحوم ملاّاحمدنراقی می­نویسد: غیبت اعظم مهلکات و اشدّ معاصى است و به اجماع جمیع امت و صریح کتاب ربّ­العزّه و احادیث پیغمبر(صلّى­اللّه­علیه­وآله) و ائمه اثنى­عشر(علیهم السلام) حرمت آن ثابت است.[۱][۱]

اگر در نظام اخلاقی اسلام، ظلم را امّ ­الرذائل در نظر بگیریم، به یقین غیبت از شاخه­های مهم و برجسته آن به شمار می­آید و ظلم به خود، ظلم به دیگران و ظلم به خدا، هر سه را شامل می­شود. بنابراین با توجه به جایگاه مهمی که بحث غیبت در میان رذایل اخلاقی دارد و از معدود گناهانی است که در قرآن کریم به صراحت و مستقیم از ارتکاب به آن نهی شده و روایات فراوانی که در مذمت آن از اهل­بیت(علیهم­السلام) رسیده است و هم­چنین با توجه به پیامدهای زیان­باری که بر ایمان شخص غیبت کننده، بهداشت روانی جامعه و نیز بر وحدت میان مسلمانان دارد، شایسته است که بار دیگر تأملی ژرف پیرامون زوایای مختلف این رذیله داشته باشیم و با شناخت کافی نسبت به آن، خود و دیگران را از ارتکاب به آن حفظ نموده و از شرّ آن به خداوند رحمان پناه ببریم.

تعریف غیبت

معنای لغوی

«غیبت» مصدر «غاب» و هم [اسم‏] مصدر «اغتیاب» است، جوهرى می­نویسد: «اغتابه اغتیابا، چون در غیبت افتد و در غیاب کسى بدى وى گوید که نام آن «غیبت» است و غیبت آن است که در غیاب کسى سخنى گوید که اگر آن کس بشنود رنجیده گردد. چون آن سخن راست باشد، آن را غیبت گویند و چون دروغ باشد آن را بهتان نامند».[۲][۲]

و صاحب قاموس و تاج العروس «غاب» را به معنى «عاب» یعنی عیب­جویی گرفته­اند.[۳][۳]

و فیومی در مصباح منیر می­نویسد: « اغتابه، وقتى او را به صفات ناپسند که او آن­ها را ناخوش دارد یاد کند و سخن گوینده راست باشد »[۴][۴].

به اعتقاد امام در چهل حدیث، هیچ­ یک از معانی مذکور، معنى لغوى غیبت نیستند، بلکه در هر یک قیودى است که با معنى اصطلاحى در هم آمیخته است. در هر صورت بحث در اطراف معنى لغوى چندان فایده ندارد، عمده به دست آوردن موضوع شرعى است که متعلق تکلیف شده و ظاهرا در این جا قیدهای شرعی وجود دارد که خارج از فهم عرفى و معنى لغوى است.

معنای اصطلاحی

شهید ثانی در کشف­الریبه غیبت را چنین تعریف نموده­ است:

«غیبت آن است انسان مردم را متوجه عیوب شخصی بکند که او دوست ندارد این سخنان درباره­اش زده شود و هدف گوینده آن باشد که به آن شخص اهانت کند و او را تحقیر نماید». وی به دلیل این که در این تعریف، غیبت منحصر در ذکر زبانی نشده، آن را ترجیح ­داده ­است.[۵][۵]

غیبت در قرآن

– «وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزهٍ لُمَزهٍ،۱۰۴: ۱»؛[۶][۶]

واى بر عیب‏جوی در پنهان و طعنه­زن در ظاهر.

گفته­اند: آیه شریفه در مورد اخنس بن شریق ثقفی یا ولید بن مغیره نازل شده که روزی اخنس در حضور ولید غیبت حضرت رسول(صلّى­اللّه­علیه­وآله­) را نمود و ولید از این مسأله مبتهج و مسرور گشته و در غیبت از حضرت با او همراه شد و چون از کنار حضرت ­گذشتند با دست و چشم بر وی طعنه زدند و مکرر این دو نفر در حضور دیگران این عمل را تکرار می­کردند.[۷][۷]

علامه طبرسی در مجمع­البیان می­نویسد: از ابن­عباس روایت شده که گفته است همزه طعنه­زن و لمزه غیبت­کننده است. سعیدبن­جبیر و قتاده گویند: همزه غیبت­کننده و لمزه طعنه­زننده است. حسن و ابی­العالیه و عطاءبن ابی­الریاح گوید: همزه آن است که پیشِ­ روی عیب­جویی می­کند و طعنه می­زند و لمزه آن است که در پشت سر غیبت می­کند. ابن­زید گوید: همزه کسی است که مردم را با دستش می­زند و اذیت می­کند و لمزه آن است که با زبان و چشمش چشمک زده و اشاره می­کند.[۸][۸]

شریف لاهیجی در تفسیر خود می­نویسد: “بعضی گفته­اند که مراد از «همزه» غیبت­کننده­ای است که در میان دوستان جدایی اندازد و «لمزه» طعنه­کننده در مواجهه است و بعضی گفته­اند که همزه و لمزه هر دو به معنی غیبت است و تکرار به جهت تاکید است.”[۹][۹]

نویسندگان تفسیر نمونه هم معتقدند که از مجموع کلمات ارباب لغت استفاده می­شود که این دو واژه به یک معنا است و مفهوم وسیعی دارد که هر گونه عیب­جویی و غیبت و طعن و استهزاء به وسیله زبان و علائم و اشارات و سخن چینی و بدگویی را شامل می­شود.[۱۰][۱۰]

– «… وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضا أیُحِبُّ احَدُکُمْ أنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أخیهِ مَیْتا فَکَرِهْتُموهُ… ۴۹/۱۲»؛

هیچ یک از شما از دیگرى غیبت نکند. آیا کسى از شما دوست دارد که گوشت مردار برادر خود را بخورد؟ همه شما از این کار کراهت دارید.

علامه طبرسى در شأن نزول آیه شریفه می­‏نویسد:

“این آیه از سوره حجرات درباره دو تن از اصحاب رسول­خدا (صلّى­اللّه­علیه­وآله­) نازل شده است که از رفیق خود سلمان غیبت کردند.چون او را خدمت پیامبر(صلّى­اللّه­علیه­وآله­) فرستادند تا برایشان غذا بیاورد، پیامبراکرم (صلّى­اللّه­علیه­وآله­)  او را نزد اسامه بن زید که مسئول [بیت المال‏] بود فرستاد تا غذا بگیرد. اسامه گفت چیزى ندارم که به تو بدهم. هنگامى که سلمان نزد آن دو برگشت گفتند چرا غذا نیاوردى؟ گفت خدمت پیامبر (صلّى­اللّه­علیه­وآله­) رسیدم، ایشان مرا نزد اسامه فرستاد و او گفت الان چیزى ندارم، به این جهت نتوانستم چیزى تهیه کنم. آن دو نفر گفتند: اسامه بخل ورزید و غذا نداد، و درباره سلمان گفتند: اگر او را به سراغ چاه «سمیحه» بفرستیم آب فروکش خواهد کرد و خشک خواهد شد. آن­گاه این دو نفر راه افتادند تا نزد اسامه بیایند و بررسى کنند که چرا اسامه به سلمان غذا نداده است. پیامبراکرم (صلّى­اللّه­علیه­وآله­وسلم)  فرمود:

«من آثار خوردن گوشت در دهان شما مى‏بینم». گفتند: ما امروز گوشت نخورده‏ایم. فرمود: «گوشت سلمان و اسامه را مى‏خوردید!»، سپس این آیه نازل شد”.[۱۱][۱۱]

شرایط حرمت غیبت

با توجه به آیه شریفه و احادیثی که در ادامه بحث ذکر خواهد شد، غیبت زمانی حرام خواهد بود که این شرایط وجود داشته باشند:

  1. شخصی که انسان در غیاب او عیبش را بازگو می­کند مؤمن باشد؛ همان­گونه که خداوند متعالی در آیه شریفه سوره حجرات، غیبت را به خوردن گوشت برادر مؤمن تشبیه فرمود.

امام صادق(علیه­السلام) نیز فرمود:

«غیبت این است که درباره برادر مؤمنت عیبی را که خدا برای او پوشانده است بگویی»[۱۲][۱۲].

بنابراین، اگر عیب کافر پشت سرش گفته شود، غیبت به شمار نمی­آید و مؤمن کسی است که به همه اصول دین (توحید، عدل، نبوت، امامت و معاد) اعتقاد داشته باشد.

  1. از نظر شرعی، غیبت هنگامی پیش می­آید که پشت سر فرد، «عیب و نقص» او را بازگو کنند؛ ولی اگر کمالش را بگویند (راضی باشد یا نباشد) غیبت شمرده نمی­شود.
  2. عیب و نقصی که شخص در غیاب برادر یا خواهر مؤمنش می­گوید، نزد عموم ناخوشایند و ناپسند باشد؛ از این رو اگر عامه مردم آن عیب را زشت بشمارند؛ ولی خود فرد غایب به بازگویی آن راضی باشد، غیبت به شمار می­رود.
  3. عیب و نقصی در غیاب فرد بازگو شود که از مردم پوشیده بوده است؛ بنابراین اگر فردی به داشتن عیبی نزد مردم معروف باشد، بازگویی آن نزد کسی که از آن آگاهی دارد، حرام نیست.

امام کاظم (علیه­السلام) فرمود:

«کسی که پشت سر شخصی چیزی را یادآور شود که همه مردم می­دانند، غیبت نیست و اگر کسی پشت سر شخصی نقص یا عیبی را بگوید که مردم نمی­دانند، غیبت است».[۱۳][۱۳]

  1. قصد انتقاص وجود داشته باشد؛ یعنی شخص با بازگویی عیب دیگری، قصد کاستن از وجهه و شخصیت او را داشته باشد؛ پس اگر بازگفتن عیب، برای درمان و برطرف کردن آن باشد، مثل آن که انسان، حالات مریضی را به پزشک بگوید، چون قصد انتقاص ندارد، رفتار او غیبت به شمار نمی­آید.
  2. شنونده داشته باشد؛ پس اگر انسانی تنها نشسته و از روی ناراحتی یادآور عیوب دیگری شود، چون شنونده ندارد، رفتار او حرام نیست و غیبت به شمار نمی­رود.

واژه­های مشابه

بحث غیبت معمولا با واژه­هایی نظیر بهتان، افک، عیب‏جویى، مسخره کردن و امثال آن در هم آمیخته شده است و چه بسا در بعضی موارد شخص غیبت کننده چند مورد از این­ها را هم­ زمان مرتکب می­شود. در این جا به توضیح کوتاهی در مورد هر کدام بسنده می­شود.

بهتان: یعنی این که درباره مسلمانى چیزى گفته شود که او را ناخوش آید و در وى نباشد. حال اگر این گفتار در غیاب وى باشد دروغ و غیبت نیز است و اگر در حضورش باشد بدترین نوع دروغ است. به هر تقدیر، گناه آن از غیبت و دروغ بدتر و شدیدتر است. خداى سبحان مى­فرماید:

«و من یکسب خطیئه او اثما ثم یرم به بریئا فقد احتمل بهتانا و اثما مبینا، نساء/۱۱۱ »؛

هر که خطا یا گناهى مرتکب شود و آن را به گردن بى گناهى اندازد دروغى بزرگ و گناهى آشکار به گردن گرفته است.

إفک: به بدترین و آشکارترین دروغ­ها اطلاق می­شود و  به معنی بهتان هم دانسته­اند.[۱۴][۱۴] تفاوت آن با غیبت در این است که افک چه در حضور و چه در غیاب شخص می­تواند اتفاق بیفتد و اعم از بحث غیبت است.

عیب­جویی: یعنی جستجوى عیب­ها و لغزش­هاى مردم و آشکار کردن آن­ها نزد دیگران، که اغلب ناشى از دشمنی و کینه و حسد است که اگر در غیاب شخص باشد و شرایط حرمت غیبت صدق کند متضمن غیبت نیز هست.

استهزاء و مسخره­ کردن: استهزاء این است که آدمى گفتار یا کردار یا صفات و خلقت مردم را به قول یا به فعل یا به ایماء و اشاره طورى نقل و حکایت و بازگو کند که سبب خنده دیگران شود و البته این عمل از ایذاء و تحقیر و آگاهانیدن بر عیوب و نقائص مردم خالى نیست و اگر این کار در حضور شخص مورد استهزاء نباشد، متضمن غیبت نیز خواهد بود.

البته واژه­های دیگری نیز ممکن است قابل طرح باشد، ولی به جهت حفظ اختصار نوشته از ذکر آن­ها خودداری می­شود.

شکل­های بیان غیبت

با مطالعه کتاب­های اخلاقی روشن می­شود که غیبت منحصر به زبان نبوده و از هر راهى که انسان نقص و عیب دیگرى را بفهماند غیبت بوده و حرام می­باشد و البته این عمومیت غیبت از ذکر قولی از احادیث استفاده شده است. روایت شده که زنى وارد خانه پیامبر (صلّى­اللّه­علیه­وآله) شد و میهمان عایشه بود. وقتى برخاست و رفت، عایشه با دستش اشاره کرد و با این اشاره مى‏خواست بگوید که او کوتاه قد بود. حضرت فرمود: «تو غیبت آن زن را نمودی»[۱۵][۱۵].

عرف نیز از نفس أخبار غیبت خصوصیّت تلفظ را نمى‏فهمد، بلکه آن را از جهت اِفهام نوعىِ مورد حرمت مى‏داند؛ یعنى اختصاص تلفظ به «ذکر» از باب این است که غالبا غیبت با تلفظ واقع مى‏شود، نه از جهت خصوصیت آن است[۱۶][۱۶]. به همین جهت اقسامی را می­توان برای غیبت نام برد:

  1. گفتارى

غیبت گفتارى مشهورترین نوع غیبت بوده و به این معناست که انسان نقص برادر مؤمنش را به دیگران بگوید.

  1. نوشتارى

شخص، عیبى را که مى‏خواهد بگوید، بنویسد؛ در این صورت به جاى شنونده، خواننده وجود دارد.

  1. کردارى( رفتاری)

فرد عیب دیگرى را با نمایش، تقلید و امثال آن به دیگران بفهماند.

  1. کنایى

کسى با استفاده از جمله‏هاى کنایى، عیوب دیگرى را در غیاب او به دیگران بفهماند؛ جمله‏هایى مثل «خدا را شکر که به ما ریاست نداد»، «از بى‏حیایى به خدا پناه مى‏برم»، « الحمدلله که خدا ما را از این گناهان حفظ کرده» یا« پناه بر خدا از حرص یا از بخل یا…» که کنایه از بى‏لیاقتى، بى‏حیایى، آلودگی به گناه و… شخص غایب مورد نظر هست.

  1. اشاره‏اى

یعنى با اشاره‏ دست، چشم و سایر اعضا عیب دیگرى را مطرح نماید. مثلا با کج و کوله راه رفتن شکل راه رفتن دیگری را تقلید کند.

موضوع غیبت

در مباحث پیشین آورده شد: غیبت آن است که انسان پشت سر برادر یا خواهر مؤمنش عیب یا نقصى را باز گوید که اگر بشنود ناراحت شود. حال باید به بحث از انواع و چگونگى این عیب و نقص پرداخته شود.

عیب و نقص اقسامى دارد که عبارتند از:

  1. نقص روانى و نفسانى: مانند آن که شخص به رذیله‏اى مانند حسد یا تکبر یا بخل یا ریا و امثال آن مبتلا باشد و پشت سر او به این رذایل اشاره شود.
  2. نقص بدنى: مثل این­که بگوید: فلانى کور یا کر یا گنگ یا نیم مرده یا کوتاه یا بلند یا سیاه یا زرد یا احول و امثال این­ها است.
  3. نقص رفتاری: مثل این­که گفته شود فلانی دروغ‏گو، دزد، ظالم، پرحرف، پرخور یا بى‏ملاحظه است.
  4. نقص نسبى: مانند آن که بگوید پدر یا اجداد فلان شخص، خسیس یا فاسق یا نانجیب بوده‏اند.
  5. نقص دینى: مثل آن که شخص در نماز یا پرداخت خمس و زکات سستى کند و در جایى که او حضور ندارد، این عیب را مطرح کنند.
  6. نقص مالى: مانند آن که پشت سر مؤمن آبرومندى که توانایى مالى ندارد، سخنانى دال بر فقر و ناتوانى مالى او به زبان آورده شود یا به طریقى دیگر فهمانده شود
  7. نقص در متعلقات: مثل لباس، خانه یا مرکب. چنان ­که بگوید: لباس فلان کس چرکین است یا خانه او چون خانه یهودان است یا عمامه او خیلی بزرگ ‏است یا کلاه او دراز است یا ماشین او لگن است و نیز سایر امورى که منسوب به او باشد و به بدى یاد شود که اگر آن را بشنود ناراحت شود.

در ذیل به برخی از مستندات این تقسیم­بندی اشاره می­شود:

رسول اکرم (صلّى­اللّه­علیه­وآله) فرمود: «آیا مى‏دانید که غیبت چه چیزاست؟ عرض کردند: خدا و رسول او داناتر است. فرمود: آن است که: یاد کنى برادر خود را به چیزى که او را ناخوش آید. شخصى عرض کرد که: اگر آن صفت ‏با او باشد باز هم غیبت است؟ فرمود: اگر باشد غیبت است وگرنه بهتان است‏» .[۱۷][۱۷]

«معاذ بن جبل می­گوید: نام مردى در خدمت حضرت رسول(صلی­الله­علیه­وآله) برده شد، شخصى عرض کرد که چه عاجز است. حضرت فرمود: غیبت رفیق خود را کردى، گفتند که ما چیزی را گفتیم که در  او هست، حضرت فرمود : اگر چنین نبود بر او بهتان زده بودید‏».[۱۸][۱۸]

و روزى اسم زنى به میان آمد عایشه گفت: کوتاه قد است. رسول خدا (صلّى­اللّه­علیه­وآله) فرمود: «او را غیبت کردى‏».[۱۹][۱۹]

و زنى دیگر مذکور شد عایشه گفت: «آن دامن بلند است. حضرت فرمود: بیفکن از دهن خود، پس پاره گوشتى از دهن او افتاد».[۲۰][۲۰]

روزى یکى از اصحاب به دیگرى گفت: «فلان شخص پرخواب است. حضرت ‏فرمود: گوشت ‏برادر خود را خوردى‏» .[۲۱][۲۱]

علل و انگیزه­های غیبت

الف. عوامل شناختی:

  1. بدگمانی

از قرآن مجید استفاده مى‏شود که یکى از مهم­ترین عوامل این گناه، بدگمانی و تجسّس در احوال و اسرار مردم است. کسى که با سوء ظن با دیگران برخورد مى‏کند و همواره در خصوصیات و اسرار مردم به جستجو مى‏پردازد قهرا به بیمارى غیبت مبتلا مى‏شود. با این توضیح که: وقتى انسان به کسى گمان بد ببرد و به آن ترتیب اثر عملی[۲۲][۲۲] دهد، به تجسّس منجر خواهد شد؛ زیرا قلب انسان با بد بین شدنِ تنها قانع نمى‏شود بلکه او را وامى‏دارد که در مورد افراد تحقیق و جستجو کند. بدیهى است نتیجه این گونه برخورد جز تهمت و غیبت و هتک آبرو و تضییع حقوق افراد و جامعه چیز دیگرى نمى‏تواند باشد.

  1. تصدیق خبر

آن ­که تصدیق کند چیزى را که متضمّن تهمت یا نقصِ کسى باشد، بدون این که در صحت و سقم خبر بررسی نموده باشد. هم­چنین اگر چنین خبری را برای دیگران بازگو کند.

  1. پیش­دستی کردن

ترس این داشته باشی که شخصى در نزد بزرگى زبان به مذمت تو خواهد گشود یا شهادتى که به ضرر توست خواهد داد، بنابراین صلاح خود را در آن بینى که پیش­دستى کنى و او را در نزد آن بزرگ معیوب جلوه دهی یا دشمن خود قلمداد نمایى که سخن او در حق تو بى‏اثر و کلام او از درجه اعتبار ساقط باشد.

ب. عوامل عاطفی

  1. حسادت

چنان که کسى مورد تعظیم و تکریم مردم بوده و او را دوستش داشته باشند و شخص به خاطر حسادتی که نسبت به وی دارد توان تحمل این تکریم­ها را نداشته و با افشای عیوب او و ریختن آبرویش سعی در زوال این نعمت داشته باشد.

  1. خشم

بعضی وقت­ها وقتی انسان از دست کسی عصبانی می­شود و نمی­تواند بر خشم خود مسلط شود، شروع می­کند پشت سر آن شخص به بد و بی­راه گفتن و غیبت کردن تا به این شکل خشم خود را فرو نشاند.

  1. کینه

گاهی شخص نمی­تواند خشم و عصبانیت خود را برون­ریزی کند، بنابراین غیظ خود را به درون ریخته و کینه وی را به دل می­گیرد و به مناسبت­های مختلف پشت سر وی حرف می­زند و عیوب وی را آشکار می­سازد.

  1. دشمنی

گاهی هم دشمنی و عداوت با کسی باعث می­شود که شخص گرفتار غیبت شود.

  1. تظاهر به دل­سوزى و ترحّم کردن‏

گاهى انسان به عنوان ترحّم و دل­سوزى گرفتار غیبت مى‏شود؛ زیرا مى‏شود که شخصى چون دیگرى را مبتلا به نقصى یا عیبى یا گناهی بیند دلش بر او محزون گردد و اظهار حزن و اندوه نماید و در این اظهارش هم ممکن است صادق باشد، ولی چون از او اسم برده شود غیبت نموده است. چنان که شخصى در نزد بعضى بى‏اعتبار شده یا با همسرش در منزل دچار مشکل شده باشد و فرد به ‏این جهت، محزون شده آن را در نزد دیگران اظهار نماید. البته ممکن است برخى از دل­سوزی­ها از روى حسد و بدخواهى و تحقیر باشد ولى به صورت دل­سوزى و خیرخواهى اظهار شود. در این گونه موارد شخص غیبت کننده حسّ حسادت و انتقام خود را به صورت ترحّم ارضا مى‏کند و ممکن است امر بر خود او نیز مشتبه شده باشد، اما اگر دقّت شود معلوم مى‏گردد که انگیزه اصلى دل­سوزى نیست. مثلا مى‏گوید بی­چاره فلانى سخت گرفتار و آلوده شده است، خدا ان شاء اللّه نجاتش دهد. در این موارد به صورت دعا و اظهار محبّت مرتکب غیبت می­شود.

  1. تعجب یا خشم به جهت غیرت دینی

فرد معصیتى را از کسى مطلع ­شده و براى خاطر خدا بر او غضبناک گردد و به ‏محض رضاى خدا اظهار غضب خود نماید. در چنین شرایطی اگر نامی از او برده نشود و فقط از گناهی که انجام شده اظهار ناراحتی و کراهت کند اشکالی ندارد، ولی اگر نام آن شخص و معصیت او را ذکر کند غیبت نموده است (مگر مواردی که از مصادیق جواز غیبت باشد که در ادامه ذکر خواهد شد).

ج. عوامل رفتاری:

  1. هم­رنگى با دوستان‏

یکى از انگیزه‏هاى غیبت هم­راهی با دوستان و هم­نشینان است. فرد چون دوستان خود را مشغول بدگویی پشت سر دیگران و بازی با آبروی آنان ببیند، تصور کند که اگر ایشان را از این کار منع نماید یا اظهار کراهت کند، از دستش ناراحت شده و طردش کنند و یا برچسب­هایی مثل «بُرج زهرمار»، ضدّ حال، بد اخلاق و… به او بزنند، برای همین رسم رفاقت و حسن معاشرت را در هم­راهی با آن­ها می­داند.

  1. تنزیه نفس‏

یکى دیگر از عوامل غیبت، تنزیه نفس است؛ یعنى انسان براى این که دامن خویش را از اتهام پاک کند نام دیگران را به میان ‏آورد، چه آن که به طور مستقیم گناه را به دیگرى نسبت دهد یا آن که وى را در آن شریک خود سازد، مثلا مى‏گوید این گناه، کار فلانى است یا مى‏گوید این گناه منحصر به من نیست، فلانى هم چنین کارى را انجام داده است. چنان که اگر چیز حرامى‏خورده یا مال حرامى قبول کرده باشد می­گوید: فلان عالم نیز چیز حرام خورد یا مال ‏حرام را گرفت و او از من داناتر است.

  1. فخر و مباهات‏

برخى دیگر از مردم به خاطر مباهات و فخر فروشى مبتلا به غیبت مى‏شوند، یعنى براى این که اظهار وجود کنند و فضل و کمال خود را به رخ بکشند دیگران را کوچک مى‏شمارند و از آنان بدگویى مى‏کنند و با گفتن جملاتى از این قبیل که فلان کس چیزى نمى‏داند، کودن و چنین و چنان است با این انگیزه که خود را بهتر از او معرفى کند، به گفتن عیوب وى مى‏پردازد.

  1. مسخره ­کردن و استهزاء و اهانت

استهزاء، چنان­چه درحضور شخص اتفاق می­افتد، در غیاب او نیز محقّق مى‏شود. در این­جا ممکن است فرد غیبت کننده با بیان جملاتی به شخص مورد نظر توهین نموده، باعث کوچک شدن و تحقیر وی گردد.

  1. مزاح و وقت­گذرانی

در چنین مواردی شخص به قصد مزاح و مطایبه و خنداندن دیگران، به ‏نقل احوال، سخنان و کارهای دیگران می­پردازد و رفتار یا شکل حرف زدن آنان را تقلید می­کند، حتی اگر قصد اهانت هم نداشته باشد. برخی از جوک­ها و لطیفه­هایی که شنیده می­شود و یا طنزهایی که پخش می­گردد از این قسم می­باشند.

  1. تعجب

در هنگام ذکر خوبى کسى، تعجّب نمودن و استبعاد کردن، مثلا از کار خیر، موفقیت یا احسان نمودن کسی سخن به میان می­آید و شخص از شنیدن این سخن اظهار تعجب نموده و می­گوید از فلانی بعید است که اهل کار خیر باشد! یا این که کار زشت و گناهی از کسی دیده یا شنیده باشد و در غیاب او و در حضور دیگران بگوید که از فلانی تعجب می­کنم، او که اهل این کار­ها نبود!

  1. اظهار ملال و اکراه

در هنگام ذکر خوبی کسی، اظهار ملالت و کراهت نمودن، مثلا از کسی ذکر خیری می­شود و شخص با روی برگرداندن و درهم کشیدن چهره یا با گفتار خود ابراز کراهت و خستگی نماید. معنای چنین برخوردی این می­شود که فلانی اهل این حرف­ها نیست یا این که از او خوشم نمی­آید.

پیامدهای زیان­بار غیبت

پیامدهای غیبت را می­توان در دو دسته پیامدهای دُنیوی و پیامدهای أُخروی(معنوی) بررسی نمود.

الف. پیامدهای اُخروی و معنوی غیبت:

  1. تباهی اعمال نیک‏

غیبت سبب مى‏شود اعمال نیکى که انسان انجام مى‏دهد تباه گردد و از بین برود.

امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

«الغیبه حرام على کلّ مسلم و إنّها َلتأکل الحسنات کما تأکل النّار الحطب»؛[۲۳][۲۳]

غیبت کردن براى هر مسلمانى حرام است و همان گونه که آتش هیزم را مى‏خورد، غیبت نیز کارهاى نیک انسان را مى‏خورد و از بین مى‏برد.

گاهى انسان به خاطر ارتکاب غیبت تمام کارهاى نیکى را که انجام داده است از بین مى‏برد و ثواب اعمالش در نامه کسى که غیبت او را کرده است نوشته مى‏شود، که در این مورد توجه شما را به یک حدیث جلب مى‏کنیم:

«قال رسول اللّه(صلّى­اللّه­علیه­وآله­وسلم): یؤتى بأحد یوم القیامه یوقف بین یدى اللّه و یدفع إلیه کتابه فلایرى حسناته، فیقول: إلهى لیس هذا کتابى! فإنّى لا أرى فیها طاعتى؟! فیقال له: إنّ ربّک لا یَضلّ و لا یَنسى و ذهب عملک باغتیاب النّاس، ثمّ یؤتى بآخر و یدفع إلیه کتابه فیرى فیه طاعات کثیره، فیقول: إلهى ما هذا کتابى! فإنّى ما عملت هذه الطّاعات، فیقال له:إنّ فلانا اغتابک فدُفِعت حسناته إلیک» ؛[۲۴][۲۴]

پیامبراکرم (صلّى­اللّه­علیه­وآله­وسلم) فرمود:

در روز قیامت یکى از شما را در صحراى محشر براى رسیدگى به اعمالش حاضر مى‏کنند و نامه عملش را به دستش مى‏دهند و هنگامى که به آن نگاه مى‏کند از کارهاى نیکى که انجام داده است چیزى در آن نمى‏بیند. عرض مى‏کند: پروردگارا این نامه عمل من نیست زیرا از طاعات و عباداتى که در دنیا انجام داده‏ام چیزى در آن نمى‏بینم. به او گفته مى‏شود پروردگار تو خطا و نسیان نمى‏کند و این نامه عمل از آن تو است اما به خاطر این که غیبت کردى کارهاى نیک تو در نامه عمل کسى نوشته شده است که از او بدگویى کردى. سپس شخص دیگرى را براى حساب مى‏آورند و نامه عملش را به او مى‏دهند. به نامه نگاه مى‏کند ولى بر خلاف انتظارش طاعات و عبادات زیادى را در آن مى‏بیند و از روى تعجّب عرض مى‏کند: خدایا این نامه عمل من نیست، من در دنیا کارهاى نیکى که در این­جا نوشته شده است انجام نداده‏ام. به او گفته مى‏شود: چون فلان شخص از تو بدگویى کرده کارهاى نیک او در نامه عمل تو نوشته شده است.

  1. خروج از ولایت خدا

امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

«من روى على مؤمن روایه یرید بها شینه و هدم مروّته لیسقطه من أعین النّاس أخرجه اللّه من ولایته إلى ولایه الشّیطان فلا یقبله الشّیطان»؛[۲۵][۲۵]

هر کس به منظور عیب جویى و ریختن آبروى مؤمنى سخنى علیه او بگوید تا او را از چشم مردم بیندازد خداوند چنین کسى را از ولایت خودش بیرون مى‏کند و به سوى ولایت شیطان مى‏فرستد ولی شیطان او را نمى‏پذیرد.

  1. فاسد شدن دین انسان

پیامبر اکرم(صلّى­اللّه­علیه­وآله­وسلم) فرمود:

«الغیبه أسرع فی دین الرّجل المسلم من الآکله فی جوفه»؛[۲۶][۲۶]

تأثیر غیبت در دین مسلمان از خوره در جسم او سریع‏تر است.

  1. کاهش ارزش عبادت­ها‏

در حدیث دیگرى آمده است کسى که مرتکب غیبت شود ارزش عبادات او کم مى‏شود.

رسول­خدا (صلّى­اللّه­علیه­وآله­وسلم) فرمود:

«الجلوس فی المسجد انتظارا للصّلوه عباده ما لم یحدث، قیل یا رسول اللّه و ما یحدث؟ قال الاغتیاب»؛[۲۷][۲۷]

نشستن در مسجد و انتظار کشیدن براى رسیدن وقت نماز عبادت است تا زمانى که حدثى از انسان سر نزند. سؤال شد: حدث چیست؟ فرمود: غیبت.

  1. مانع قبولى اعمال‏

رسول­خدا (صلّى­اللّه­علیه­وآله­وسلم) در ضمن حدیثى فرمود: «مأمورانى که مراقب اعمال انسان هستند عمل بنده‏اى را که مانند شعاع خورشید مى‏درخشد به آسمان بالا مى‏برند ولى فرشته‏اى که باید اعمال را قبول کند و بالا ببرد مى‏گوید:

اضربوا هذا العمل وجه صاحبه أنا صاحب الغیبه أمرنى ربّى أن لا أدع عمل من یغتاب النّاس یتجاوزنى إلى ربّى؛ این عمل را به صورت صاحبش بزنید، زیرا من از طرف پروردگارم مأموریت یافته‏ام که نگذارم عمل نیک غیبت کنندگان از من بگذرد و به سوى پروردگارم برود».

نیز فرمود:

«من اغتاب مسلما او مسلمه لم یقبل الله صلاته و لاصیامه اربعین یوما و لیله الا ان یغفر له صاحبه»؛[۲۸][۲۸]

هر کس از مرد یا زن مسلمانی غیبت کند خداوند متعال نماز و روزه او را تا چهل شبانه روز نمی­پذیرد مگر آن­که شخص غیبت شده از آن فرد بگذرد.

  1. محرومیت از بهشت

پیامبراکرم (صلّى­اللّه­علیه­وآله­وسلم) فرمود:

«تحرم الجنّه على ثلاثه: على النّمّام و على المغتاب و على مدمن الخمر» ؛[۲۹][۲۹]

بهشت بر سه کس حرام است: سخن چین، کسى که غیبت مى‏کند و کسى که دائم الخمر باشد.

  1. تأخیر پاداش و تقدیم مجازات

غیبت­کننده در صورتى که توبه کند و توبه‏اش پذیرفته شود باز هم آخرین کسى است که وارد بهشت خواهد شد:

«أوحى اللّه عزّوجلّ إلى موسى بن عمران أنّ المغتاب إذا تاب فهو اخر من یدخل الجنّه و إن لم یتب فهو أوّل من یدخل النّار»؛[۳۰][۳۰]

خداوند به موسى بن عمران وحى فرستاد که غیبت کننده اگر توبه کند آخرین کسى است که داخل بهشت مى‏شود، و اگر توبه نکند نخستین فردى است که داخل آتش مى‏شود.

  1. تجسم زشت در روز قیامت

حضرت صادق(علیه­السّلام) از پدران معصومشان(علیهم­السّلام) چنین روایت می­فرمایند :

«کسی که از فرد مسلمانی غیبت کند، روز قیامت در حالی که از دهانش بویی بدتر از بوی مردار به مشام می­رسد، می­آید که اهل محشر از آن اذیت می­شوند»[۳۱][۳۱].

ب. پیامدهای دنیوی غیبت

  1. ریختن آبرو و شکستن حرمت افراد

غیبت کننده با رفتار ناروایش آبروی دیگران را به خطر می­اندازد، از این رو خداوند هم آبروی او را در معرض خطر قرار می­دهد و او را در این دنیا رسوا می­کند.

امام صادق(علیه السّلام) فرمود:

«لاتَغتَب فَتغتَب وَلاتَحفَر لاَخیکَ حُفَره فَتَقَعَ فیها، فانک کما تُدین تُدان»[۳۲][۳۲] ؛

غیبت نکن که مورد غیبت واقع می­شوی و برای برادرت گودالی نکن که خود در آن خواهی افتاد، به راستی که هر جوری با دیگران معمله کنی به همان صورت با تو معامله شود.

در جای دیگر امام(علیه السّلام) از رسول­خدا(صلّى­اللّه­علیه­وآله­وسلم) نقل می­کنند که فرمود:

«یا معشر من اسلم بلسانه و لم­یخلص الایمان الی قلبه لا تذمّوا المسلمین و لا تتّبعوا عوراتهم، فإنّه من تتبّع عوراتهم تتبّع اللّه عورته و من تتبّع اللّه تعالی عورته یفضحه و لو فی بیته»[۳۳][۳۳] ؛

اى گروهى که تنها با زبان اسلام آورده‏اید ولى ایمان در دل­هایتان خالص نشده است مسلمانان را مذمت نکنید و در عیوب پنهانى ‏آنان تجسس نکنید، زیرا کسى که در امور پنهانى مسلمانان جستجو کند خداوند اسرار او را فاش مى‏سازد و او را میان خانه‏اش رسوا مى‏کند.

  1. آسیب­ دیدن وحدت و انسجام اجتماعی مسلمین

گناه غیبت نه تنها موجب فساد در ایمان و اخلاق شخص و رسوایی او در دنیا و آخرت می گردد، بلکه مفاسد اجتماعی و بشری را هم به دنبال دارد.

از اهداف بزرگ انبیاء(علیهم­السلام) تشکیل مدینه فاضله و جامعه­ نیکوست و این مهم زمانی به وجود می­آید که مردم با یک­دیگر محبت، الفت، برادری، صداقت قلبى، صفاى باطنى و ظاهرى داشته باشند، به طوری که افراد همگی به منزله یک شخص باشند و در این صورت چنین ملتی بر ملت­های دیگر پیروز خواهند شد، همان طور که مسلمین صدر اسلام بر اثر همین وحدت و یک­پارچگی بر حکومت­های بزرگ آن روز پیروز شدند. بر اساس آن­ چه گفته شد و روایاتی که در این زمینه وجود دارد، مسلمین مأمور و موظفند که با یک­دیگر دوستی و مودت ورزند و طبعاً آن­چه این دوستی را می افزاید مطلوب و پسندیده است و هر چه از این دوستی و مودت کم کند، ناپسند است و واضح است که غیبت موجب کینه و دشمنی و بغض ­شده و از این ره­گذر وحدت اجتماع از بین می­رود و این از آسیب­های اجتماعی غیبت است و لازم است برای پرهیز از این ضرر بزرگ از این عمل زشت اجتناب نمود[۳۴][۳۴].

امام صادق (علیه­السّلام) فرمود:

«تواصلوا و تبارّوا و تراحموا و کونوا إخوه أبرارا کما أمرکم اللّه عزّوجلّ»[۳۵][۳۵] ؛

با یکدیگر پیوند داشته باشید و خوش­رفتارى و مهربانى نمایید و برادرانى نیکوکار باشید، همان گونه که خداى عزوجل فرمانتان داده است.

  1. ایجاد دشمنی

از آن­جا که غیبت آبروی مؤمنی را می­ریزد، او را دشمن غیبت کننده می­کند. هم­چنین دوستان کسی که از او غیبت شده، به غیبت کننده به دیده دشمنی می­نگرند؛ هر چند دیدشان درباره کسی که نقصش بیان شده است نیز عوض می­شود؛ پس غیبت کننده هم خشم پروردگار و هم خشم بندگان او را برمی­انگیزد.

امیرمؤمنان علی(علیه السّلام) فرمود:

«ایاک و الغیبه فانها تمقتک الی الله و الناس و تحبط اجرک»[۳۶][۳۶] ؛

از غیبت بر حذر باش؛ چون موجب می­شود مورد خشم و دشمنی خدا و مردم قرار گیری و پاداشت نابود شود.

در حدیث قدسی هم آمده که:

«من ترک الغیبه ظهرت محبته فی­ القلوب»[۳۷][۳۷] ؛

کسی که غیبت و بدگویی دیگران را ترک کند محبتش در دل­ها آشکار می­شود.

  1. بی­اعتمادی

اگر انسان عیب برادر مؤمنش را بگوید، اعتماد دیگران را از او و حتی از خودش سلب می­کند؛ زیرا دیگران به این باور می­رسند که او شخص مطمئنی نیست و اسرار اشخاص را فاش می­سازد. اگر حس اعتماد در افراد افزایش یابد، جامعه منسجم و یکپارچه می­شود، در حالی که اگر غیبت در جامعه رشد کند، انسجام جامعه در معرض خطر قرار می­گیرد.

  1. تبلیغ و گسترش زشتی­ها

از آن جا که غیبت، بیان عیب و نقص شخص یا باز گفتن کار زشت او در غیاب او است با این رفتار، زشتی آن عمل ناپسند از بین می­رود چنان که اگر شنونده در مقابل غیبت کننده سکوت اختیار کرده واکنشی نشان ندهد باعث می­شود او در انجام این کار جسارت و جرأت بیش­تری یابد و زشتی غیبت را درک نکند، هم­چنین زشتی و قبحی که عمل بازگو شده پیش از غیبت، نزد شنونده داشته است شکسته یا دست کم ضعیف می­شود.

امام صادق(علیه السّلام) می­فرماید :

«هر کس درباره مؤمنی آن چه که با چشم دیده یا با گوش شنیده است باز گوید، از کسانی است که خداوند عزوجل درباره آنان می­فرماید: «انّ الذین یحبّون ان تشیع الفاحشه فى الذین آمنوا لهم عذاب ألیم‏»(نور/۱۹)؛ یعنی همانا کسانی که دوست دارند زشتی­ها در بین کسانی که ایمان آورده­اند، منتشر شود، برای ایشان عذابی دردناک است»[۳۸][۳۸].

غیبت نشان­گر چیست؟

  1. ضعف ایمان

رسول­خدا(صلّى­اللّه­علیه­وآله­وسلم) فرمود:

«یا معشر من اسلم بلسانه و لم­یخلص الایمان الی قلبه لا تذمّوا المسلمین و لا تتّبعوا عوراتهم، فإنّه من تتبّع عوراتهم تتبّع اللّه عورته و من تتبّع اللّه تعالی عورته یفضحه و لو فی بیته»[۳۹][۳۹]؛

اى گروهى که تنها با زبان اسلام آورده‏اید ولى ایمان در دل­هایتان خالص نشده است مسلمانان را مذمت نکنید و در عیوب پنهانى ‏آنان تجسس نکنید، زیرا کسى که در امور پنهانى مسلمانان جستجو کند خداوند اسرار او را فاش مى‏سازد و او را میان خانه‏اش رسوا مى‏کند.

  1. ضعف و فرومایگی شخصیت

امیرمؤمنان علی(علیه السّلام) فرمود:

«الغیبه جُهد العاجز»[۴۰][۴۰] ؛ غیبت کوشش انسان ناتوان است.

غیبت کننده نسبت به فردی که از او بدگویی می­کند، در خود احساس کمبود مى­کند یا این که آن فرد به او ضربه­اى زده یا ظلمى کرده است و چون نمی­تواند رو در رو حرف خود را بزند و از حق خود دفاع کند، این احساس ضعف و ناتوانى خود را با حرف زدن در پشت سر فرد و بدگویی می­پوشاند و به خود آرامش می­دهد. پس ما یا به جهت کمبودهایمان غیبت مى­کنیم و یا به دلیل ناتوانى­هایمان،که نمى­توانیم حقّ خودمان را بگیریم و راه گرفتن حقّمان را در غیبت کردن مى­بینیم.

در جای دیگر می­فرماید:

«اَلأََمُ الناسِ المُغتاب»[۴۱][۴۱]؛ پست­ترین مردم کسی است که غیبت می­کند.

این روایت نیز حال درونی شخص غیبت کننده را بیان کرده و از پستی شخصیت وی پرده بر می­دارد.

  1. نفاق

امیرمؤمنان علی(علیه السّلام) در جای دیگر می­فرمایند:

«الغیبه آیه المنافق»[۴۲][۴۲] ؛

غیبت نشان­گر نفاق گوینده آن است.

  1. حلال­زاده نبودن یا انعقاد نطفه از حرام­ ‏

پیامبراکرم(صلّى­اللّه­علیه­وآله­وسلم) فرمود:

«کذب من زعم أنّه ولد من حلال و هو یأکل لحوم النّاس بالغیبه فإنّها إدام‏ کلاب النّار»[۴۳][۴۳] ؛

دروغ گفته است کسى که گمان مى‏کند از حلال متولد شده با این­که گوشت مردم را به وسیله غیبت مى‏خورد؛ زیرا غیبت خوراک سگ­هاى جهنم است.[۴۴][۴۴]

  1. بی­مروّتی

علی (علیه السّلام) فرمود:

«لا دینَ لمُرتاب و لا مروّهَ لمُغتاب»[۴۵][۴۵] ؛ آدم شکاک، دین ندارد و غیبت کننده مروّت.

گوش دادن به غیبت

همان­طور که غیبت کردن حرام است گوش فرا دادن به غیبت نیز گناه و حرام است و در این مسأله هیچ ­ گونه اختلافى در میان فقها و علماى اخلاق نیست.

مرحوم صاحب جواهر و مرحوم شیخ انصارى فرموده‏اند:

«حرم استماع الغیبه بلاخلاف»؛ گوش فرادادن به غیبت حرام است و در حرمت آن هیچ گونه اختلافى نیست.

حضرت امام در چهل حدیث (ص۳۵۱) می­نویسند:

«چنانچه غیبت حرام است، گوش کردن به آن نیز رفیق آن است در حرمت، بلکه از بعض روایات ظاهر شود که مستمع مثل مغتاب است در همه عیوب حتى وجوب استحلال و کبیره بودن آن، مثل­ نبوى (صلّى­اللّه­علیه­وآله): المستمع أحد المغتابین[۴۶][۴۶]؛ شنونده غیبت یکى از دو غیبت کننده است (یعنى مستمع غیبت مانند غیبت کننده است)».

از امام صادق (علیه السّلام) نیز نقل شده است:

«الغیبه کفر و المستمع لها و الرّاضى بها مشرک»؛

غیبت کردن مسلمان به منزله کفر و شنیدن آن و راضى بودن به غیبت به منزله شرک است.

ردّ غیبت و دفاع از برادر دینى‏

از روایات استفاده می­شود علاوه بر این که شنیدن غیبت حرام است، دفاع از برادر دینی و کسی که غیبت او شده نیز در صورت امکان واجب می­باشد.

عن الصّدوق بإسناده عن الصّادق (علیه السّلام) فى حدیث مناهى النّبى(صلّى­اللّه­علیه­وآله):«أنّ رسول اللّه صلّى اللّه­علیه­وآله نهى عن الغیبه و الاستماع إلیها، إلى أن قال: ألا و من تطوّل على أخیه فی غیبه سمعها فیه فی مجلس فردّها عنه، ردّ اللّه عنه ألف باب من الشّرّ فی الدّنیا و الآخره فإن هو [لم یردّها و هو] قادر على ردّها، کان علیه کوزر من اغتابه سبعین مرّه»[۴۷][۴۷] ؛

امام­صادق(علیه السّلام) فرمود: «پیامبراکرم(صلّى­اللّه­علیه­وآله) از غیبت و گوش کردن آن نهى فرمود و بعد از آن فرمود: «آگاه باش که کسى که بر برادر خود منت گذارد و غیبتى را که درباره او در مجلسى شنید از او ردّ نماید، خداى تعالى از او هزار باب از شرّ در دنیا و آخرت ردّ فرماید و اگر آن را ردّ نکند با آن­ که قادر بر ردّ آن باشد، بر او مثل گناه کسى مى‏باشد که او را هفتاد بار غیبت کرده است».

و عن الصّدوق بإسناده عن جعفر بن محمّد علیهماالسلام عن آبائه فی وصیّه النبىّ لعلىّ، علیهما السّلام: یا علىّ من اغتیب عنده أخوه المسلم فاستطاع‏ نصره فلم ینصره، خذله اللّه فی الدّنیا و الآخره» ؛[۴۸][۴۸]

«رسول­اکرم (صلّى­اللّه­علیه­وآله)، در ضمن وصیت­هایش به علی (علیه السّلام) فرمود: «اى على کسى که پیش او غیبت برادر مسلمانش شود و بر یارى او قادر باشد و او را یارى نکند، خداوند او را در دنیا و آخرت رسوا کند».

چگونگی رد غیبت 

مرحوم شیخ انصارى مى‏فرماید:

الظّاهر انّ الرد غیر النهى عن الغیبه و المراد به الانتصار للغایب بما یناسب تلک الغیبه فان کان عیبا دنیویا انتصر له بان العیب لیس الا ما عاب اللّه به من المعاصى التی من اکبرها ذکرک اخاک بما لم یعبه اللّه به و إن کان عیبا دینیا وجّهه بمحامل تخرجه عن المعصیه[۴۹][۴۹]؛

ظاهر این است که ردّ غیبت غیر از نهى از غیبت است بلکه مقصود از ردّ غیبت این است که از غیبت شونده دفاع کند و او را یارى نماید، بدین معنى که اگر غیبت مربوط به امور دنیوى باشد، باید با گفتن این­که این‏ها عیب نیست بلکه عیب آن چیزى است که خداى متعال از آن نهى فرموده و از جمله گناهانى که خدا نهى فرموده این است که برادرت را به چیزى که خداوند آن را عیب ندانسته یاد کنى [به او گوش­زد نمایى که غیبت کردن تو عیب است‏] و اگر آن عیب دینى باشد [مثل این­که بگوید فلان شخص فلان گناه را انجام داده است‏] باید به گونه‏اى آن را توجیه کند که از عنوان گناه خارج شود. [مثلا اگر به نامحرمى نگاه کرد بگوید شاید خیال مى‏کرده یکى از محارم او است یا اگر ترک نماز کرده بگوید شاید فراموش کرده یا در جاى دیگر و وقت دیگر نمازش را بجاى آورده است و امثال آن از محمل­هاى درست‏].

به این جهت شیخ انصارى در دنباله بحث مى‏فرماید:

فان لم یقبل التوجیه انتصر له بان المؤمن قد یبتلى بالمعصیه فینبغى ان یستغفر له و یهتم له لا أن تعیر علیه و انّ تعییرک ایاه لعله اعظم عند اللّه من معصیته و نحو ذلک؛

پس اگر قابل توجیه نباشد باید به طریق دیگرى او را یارى کند [مثلا بگوید مؤمن که معصوم نیست، گاهى مرتکب خطا مى‏شود] و شایسته است انسان براى او طلب مغفرت نماید نه این­ که او را سرزنش و رسوا کند. چه بسا گناه توبیخ و سرزنش تو از گناه آن مؤمن نزد خدا بیش­تر باشد[۵۰][۵۰]..

در ضمن حدیثى که از پیامبراکرم (صلّى­اللّه­علیه­وآله­وسلم) نقل شد که فرمودند:

«…کسى که بتواند غیبت برادر خود را رد کند و کوتاهى ورزد گناه او هفتاد برابر شخص غیبت کننده است».

مرحوم شیخ انصارى پس از ذکر آن مى‏نویسد:

و لعل وجه زیاده عقابه انه اذا لم یرده تجرى المغتاب على الغیبه فیصرّ على هذه الغیبه و غیرها[۵۱][۵۱].

شاید علت افزایش گناه شنونده در این مورد به خاطر آن است که سکوت او موجب تجرّى و جرأت غیبت کننده مى‏شود و در نتیجه او را در ارتکاب مجدّد غیبت و دیگر گناهان تشویق مى‏کند.

به هر حال، انسان تا مى‏تواند باید غیبت برادر دینى را رد کرده و از وى دفاع نماید.

موارد جواز غیبت

گرچه غیبت از گناهان کبیره به شمار مى‏آید و در قرآن کریم و روایات به شدت از آن نهى شده است اما مواردى هست که از این کلّیت استثناء شده و غیبت در آن گونه موارد حرام نیست و چون غیبت از گناهان کبیره و رفتاری بسیار زشت و نابهنجار محسوب مى‏شود باید موارد استثناء از اهمیت ویژه‏اى برخوردار باشد تا به لحاظ اهمیت بتواند در برابر مفسده غیبت مقابله کند و آن را تحت الشعاع قرار دهد. بدیهى است تشخیص اهم از مهم و تمییز و ترجیح یکى بر دیگرى بایستى با معیارهاى صحیح و معتبر (خداپسندانه) همراه باشد و معیارهاى ظنّى و وهمى که احیانا از اغراض شخصى، عقده‏ها، توجیهات و وسوسه­های شیطانى نشأت مى‏گیرد، نمى‏تواند مجوّز غیبت به شمار آید و در یک جمله در صورتى مى‏توان غیبت را تجویز کرد که به طور قطع مصلحت لازم و اهمّ در میان باشد که براى حفظ آن ناگزیر از غیبت باشیم. با توجه به این مقدّمه اینک به ذکر برخى از موارد استثناء اشاره می­شود:

  1. دادخواهى

کسى که مظلوم واقع شده هنگامى که نزد قاضى(یا حاکم شرع یا هر کس دیگری که می­تواند در استیفای حق وی کمک کند) براى دادخواهى و شکایت مى‏رود ناچار است ستم­هایى را که بر او روا داشته‏اند بازگو کند و شخص ظالم را با ذکر نام و نشان معرفى نماید؛ زیرا اگر نامى از ظالم نبرد و جریان را کاملا براى قاضى بیان نکند قاضى نمى‏تواند موضوع دعوا را بررسى کرده و به داورى بنشیند. از این رو، کسى که براى رفع ظلم و گرفتن حق خود نزد قاضى مى‏رود راهى جز غیبت ندارد. به عنوان مثال، کسى که بدهکار است و مى‏تواند قرض خود را بپردازد ولى در اداى آن سهل­انگارى و مماطله مى‏کند طلب­کار مى‏تواند براى احقاق حقش از او در خصوص عدم پرداخت قرض و بد حسابی­اش غیبت نماید.

تجویز غیبت در این گونه موارد مستند به یک قاعده فقهى و حقوقى است که به عنوان یک اصل کلى و مورد قبول از پیامبر اکرم (صلّى­اللّه­علیه­وآله) نقل شده است که فرمودند:

« لىُّ الواجد بالدّین یحلّ عِرضه و عقوبته»؛ سهل انگارى و تأخیر در اداى دین از طرف شخص متمکّن، آبرو ریزى و کیفر او را روا مى‏سازد.

یعنى تأخیر بى‏مورد در باز پرداخت بدهى سبب مى‏شود که طلب­کار نزد قاضى شکایت کند و قاضى به تحقیق بپردازد و در نهایت پس از ثبوت سهل­انگارى، او را عقوبت و تعزیر کند. پس سهل­انگارى در پرداخت دین‏ مصونیت عرض و آبروى شخص را از بین ­برده و او را مستوجب عقوبت و کیفر می­سازد، زیرا کوتاهى در اداى دین – در صورت وجود تمکّن مالى – ظلم به حقوق طلب­کار است، چنان­ که حضرت رسول(صلّى­اللّه­علیه­وآله) فرمودند:

«مَطل الغنىّ ظلم»؛ کوتاهى و تأخیر در باز پرداخت بدهى از سوى افراد متمکّن ظلم است.

بنابراین، طلب­کار مظلوم مى‏تواند از حق خود دفاع کند و علیه او اقامه دعوى نماید، چنان­که در جای دیگر فرمودند:

«لصاحب الحقّ مقال»، براى صاحب حق جاى سخن گفتن هست؛ یعنى صاحب حق مى‏تواند علیه متجاوز حرف بزند.

به هر حال، بنابر نص قرآن کریم بدگویى و غیبت هنگام دادخواهى اشکالى ندارد. قرآن مجید به کسانى که مظلوم واقع شده‏اند اجازه داده است داد بزنند و فریاد بکشند و حق خود را بگیرند، چنان­که مى‏فرماید:

«لا یُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إلا مَنْ ظُلِمَ وَ کانَ اللّهُ سَمیعا عَلیما»(۴/۱۴۸)، خداوند دوست ندارد که انسان آشکارا از کسى بدگویى کند یا به کسى‏ دشنام دهد مگر کسى که مورد ستم واقع شده باشد و خداوند شنوا و دانا است.

نکته:

ناگفته پیدا است که در مورد دادخواهی تنها درباره آن قسمت که مربوط به ظلم ظالم و دفاع از حق مظلوم است مى‏توان غیبت نمود اما نسبت به عیوب دیگر فرد چیزى نمى‏توان گفت که گناه و حرام است و احتمالا براى این که از این قانون سوء استفاده نشود در پایان آیه مذکور مى‏فرماید:« وکانَ اللّهُ سَمیعا عَلیما»؛یعنى خداوند از نیّت شما آگاه است که آیا براى دفع ظلم غیبت کرده‏اید یا براى عقده گشایى[۵۲][۵۲].

  1. کمک گرفتن جهت امر به معروف و نهى از منکر

مورد دیگرى که از موارد جواز غیبت شمرده شده امر به معروف و نهى از منکر است. به این معنا که هرگاه انسان منکری را از مسلمانی ببیند که بر انجام آن اصرار دارد و بداند که اگر غیبتش را بکند آن را ترک می­کند. هم­چنین گاهى از اوقات انسان به تنهایى نمى‏تواند جلوى منکر را بگیرد و ناگزیر مى‏شود از دیگران کمک خواسته یا به مقامات ذى ربط (پلیس و دستگاه قضایى) اطلاع دهد تا به کمک آن­ها از کارهاى زشت جلوگیرى شود، بنابراین ناگزیر است شخص و محل منکر را معرفى نماید«و این باید در جایى باشد که در رفع منکر کمک نموده و مطابق شرع‏ باشد، نه در نزد ظالم بى‏باکى که از حد شرع‏تجاوز کند یا در جایى که فایده‏اى بر آن مترتب نشود»[۵۳][۵۳].

  1. استفتاء

از موارد جواز غیبت استفتاء(پرسش) از حکم شرعى است، به این معنى که انسان گاهى در مقام سؤال از حکم شرعى ناگزیر مى‏شود مورد مسأله را بیان کند و در این جا ممکن است نام فرد یا افرادى برده شود که در این جریان دست داشته‏اند و از ذکر نام خود ناراضى باشند. در این گونه موارد اگر مسأله مهم و حیاتى باشد اشکالى ندارد. به عنوان مثال، مى‏گوید در فلان معامله پدر یا برادر و… به من ستم نموده و حقوق مرا تضییع کرده‏اند، آیا نظر من در این مورد درست است و بر فرض صحت، آیا من مى‏توانم علیه آن­ها شکایت کنم؟ در این مورد مرا راهنمایى کنید و از کمّ و کیف موضوع آگاهم سازید تا در محدوده حقم اقدام کنم و خداى ناکرده براى استیفاى حقّم از حدود شرعى تجاوز نکرده و بى‏جهت آبروى آن­ها را نبرم. علت تصریح به اسم در این­جا براى آن است که صورت مسأله براى فقیه روشن شود تا بتواند جواب مناسب بدهد، اما اگر بردن نام اشخاص در تبیین صورت مسأله تأثیرى نداشته باشد ذکر آن جایز نیست.

البته در این گونه موارد باید تا حد امکان به کنایه و اشاره بسنده کرد تا پاى شخص معیّنى به میان نیاید و در بازگو کردن جریان نیز به حداقل لازم اکتفا شود، مثلا بگوید نظر شما در باره کسى که پدر یا برادر او بر وى ستم کرده است چیست؟ اما اگر راهى جز اظهار نباشد این گونه غیبت­ها گناهى ندارد[۵۴][۵۴].

در روایت است که هند همسر ابوسفیان نزد پیامبراکرم(صلّى­اللّه­علیه­وآله) آمد و عرض کرد که ابوسفیان مرد خسیسی است و نفقه من و فرزندم را نمی­دهد آیا می­توانم بی اطلاع او از مالش بردارم؟ حضرت فرمودند: به مقدار کفایت خود و فرزندت می­توانی از مال او برداری[۵۵][۵۵].

چنان که ملاحظه می­شود با این که هند پشت سر ابوسفیان با تعبیر خسیس(شحیح) بدگویی و غیبت نمود، ولی حضرت چیزی نفرمودند. درحالی که موارد متعددی نقل شده که اگر بی­جهت از کسی پیش حضرت بدگویی و غیبت می­شد حضرت اظهار ناراحتی نموده و تذکر می­دادند.

  1. غیبت جهت هشدار

هشدار دادن و آگاه ساختن از خطرى که مسلمانى را تهدید مى‏کند یکى دیگر از اسباب تجویز غیبت است، یعنى اگر انسان ببیند یکى از دوستانش با گروهى در ارتباط است که به مصلحت او نیست باید وى را آگاه سازد. به طور مثال، با کسانى معاشرت مى‏کند که اگر او را متوجه نکنند به تدریج در اثر رفت و آمد با آنان تحت تأثیر رفتار بد آن­ها قرار مى‏گیرد. در این صورت لازم است او را از عیوبشان آگاه سازد تا از روى بصیرت و آگاهى با آنها برخورد کند. رسول گرامى اسلام (صلّى­اللّه­علیه­وآله) فرمود:

«أترغبون عن ذکر الفاجر حتّى لا یعرفه النّاس، أذکره بما فیه یحذره النّاس»؛آیا از گفتن آن­چه در باره فاجر و گناه­کار مى‏دانید خوددارى مى‏کنید تا مردم او را نشناسند؟ عیوب وى را براى مردم بازگو کنید تا از او کناره‏گیرى کنند و برحذر باشند[۵۶][۵۶].

هم­چنین اگر انسان در غیاب کسی در نفی کمال او سخنی بر زبان آورد، ولی قصد تنقیص او را نداشته باشد، این عمل او غیبت شمرده نمی­شود؛ همانند نفی مهارت یک پزشک یا ضعیف بودن قدرت علمی یک مجتهد که در این حالت­ها غیبت جایز است.

  1. ­لقب مشهور

اگر کسى به نام و یا لقبى مشهور باشد که هر چند آن لقب در اصل بیان کننده عیب و نقص اوست ولى با مرور زمان قبح و زشتى آن از بین رفته است به گونه‏اى که اگر کسى او را با آن نام یا لقب صدا بزند ناراحت نمى‏شود، ذکر او با آن نام و لقب مانعى ندارد، مثل این­که در باره کسى که کور است بگویند فلان نابینا آمد و یا آن نابینا چنین مطالبى را اظهار کرد و یا در باره کسى که لنگ است بگویند فلان کس که لنگ است چنین مطلبى را گفت و… در این گونه موارد اگر کسى آنان را با این صفت نام ببرد غیبت نیست، زیرا از شنیدن آن ناراحت نمى‏شوند و کسى هم که آن­ها را صدا مى‏زند در مقام عیب جویى نیست، چنان­که در میان راویان حدیث کسانى بوده‏اند که نقص عضو داشته‏اند و در احادیث نیز با همان نقص عضو از آن­ها یاد شده است، مانند «ماعور»(یک­چشم) و«اعمش» (کسى که دیدگانش تار است). اما هرگاه شخص راضی نباشد یا شناسانیدن او با عبارتى دیگر ممکن باشد، جایز نیست[۵۷][۵۷].

  1. غیبت در مقام مشورت‏

مورد دیگرى که غیبت کردن جایز است مقام مشورت است که اگر کسى در امور مهم شخصى یا اجتماعى از قبیل ازدواج و معامله و عزل و نصب کارمندان و مسئولان با انسان مشورت کند در صورتى که احتیاج به ذکر نقاط ضعف و عیوب وى باشد اظهار عیب اشکالى ندارد بلکه گاهى لازم نیز هست.

امیرمؤمنان علی (علیه السّلام) فرمود:

«المستشار مؤتمن»؛ کسى که مورد مشورت قرار مى‏گیرد باید امین باشد و در مشورت خیانت نکند.

بنابراین، لازم است انسان آن­چه مى‏داند به کسى که با او مشورت مى‏کند بگوید تا از روى آگاهى و بصیرت کار خود را انجام دهد و اگر حقیقت را نگوید خیانت در مشورت کرده است.

مرحوم شیخ انصارى مى‏فرماید:

«یکى از مواردى که از حکم حرمت غیبت استثناء شده نصیحت مشورت کننده است؛ زیرا کسى که مورد مشورت قرار مى‏گیرد وظیفه دارد آن چه را که به خیر و صلاح طرف مشورت است به وى تذکّر دهد و اگر نگوید به او خیانت کرده و گاهى از اوقات مفسده نصیحت نکردن از ارتکاب غیبت بیش­تر است. حتى اگر کسى با انسان مشورت نکند و بخواهد با زنى ازدواج کند که عیوب او را نمى‏داند و این شخص مى‏داند که آن زن داراى نواقصى هست که اگر آن­ها را به این مرد تذکّر ندهد زیان­هایى به بار خواهد آورد این­جا نیز باید او را آگاه کند، هر چند از این طریق مرتکب غیبت شود و تردیدى نیست که ارتکاب این غیبت از ترک نصیحت مؤمن بهتر است، بخصوص آن­که ظاهر برخى از روایات دلالت دارد بر این­که نصیحت مؤمن واجب است»[۵۸][۵۸].

  1. غیبت بدعت­گذار

اگر کسى مى‏بیند شخصى گم­راه است و مردم را هم گم­راه مى‏کند و مى‏خواهد بدعتى در دین خدا ایجاد کند، مى‏تواند از او بدگویى کند تا مردم فریبش را نخورند و در دامش نیفتند.

در این­جا گذشته از این­که غیبت او گناه ندارد خداى متعال در نامه عمل وى ثواب نیز مى‏نویسد، چنان که امام صادق(علیه السّلام) فرمود:

«قال رسول­اللّه(صلّى­اللّه­علیه­وآله­وسلم): إذا رأیتم أهل الرّیب و البدع من بعدى فأظهروا البراءه منهم و أکثروا من سبّهم و القول فیهم و الوقیعه و باهتوهم کیلا یطمعوا فی الفساد فی الإسلام و یحذرهم النّاس و لا یتعلّموا من بدعهم یکتب اللّه لکم بذلک الحسنات و یرفع لکم به الدّرجات فی الآخره»[۵۹][۵۹]؛

رسول­خدا(صلّى­اللّه­علیه­وآله­وسلم) فرمود: «هرگاه پس از من اهل ریب[کسانى که در دین القاى شبهه مى‏کنند] و بدعت را دیدید، بیزارى خود را از آنان آشکار نمایید و به آن­ها سخت دشنام دهید و درباره‏شان بدگویى کنید تا به فساد در اسلام طمع نکنند و مردم از آن­ها دورى نمایند و بدعت­هاى آنان را یاد نگیرند، خداوند در برابر این کار براى شما ثواب مى‏نویسد و درجاتتان را در آخرت بالا مى‏برد».

  1. غیبت متجاهر به فسق‏

غیبت افرادی که آشکارا فسق و گناه می­کنند نیز از موارد حرمت غیبت استثنا شده است.

از امام باقر(علیه السّلام) روایت شده است که فرمود:

«ثلاثه لیس لهم حرمه: صاحب هَوى مبتدع و الإمام الجائر و الفاسق المُعلن بفسقه[۶۰][۶۰]»؛ سه نفرند که احترام ندارند:

  1. کسى که داراى هوس­هاى بدعت آمیز است، ۲. زمام­دار ستم­گر، ۳. کسى که آشکارا معصیت مى‏کند.

روایات دیگرى نیز به این مضمون رسیده است از جمله:

رسول­خدا(صلّى­اللّه­علیه­وآله) فرمود:

«ثلاثه لاغیبه لهم صاحب الهوى و الفاسق المعلن بفسقه و الإمام الجائر»[۶۱][۶۱]؛ سه نفرند که غیبت ندارند[غیبتشان اشکالى ندارد]:

  1. کسى که داراى هوس­هاى باطل و بیهوده است،۲. کسى که به طور علنى گناه مى‏کند، ۳. زمام­دار ستم­گر.

در حدیث دیگر علی علیه السلام فرمود:

«لیس لفاسق غیبه»[۶۲][۶۲]؛ کسى که آشکارا معصیت مى‏کند غیبت ندارد.

و پیامبراکرم(صلّى­اللّه­علیه­وآله) فرمود: «من ألقى جلباب الحیاء من وجهه فلا غیبه له[۶۳][۶۳]»؛ کسى که نقاب حیا را از چهره برافکند غیبت ندارد.

* چند نکته:

– اگر غیبت را به کشف سرّ تفسیر کنیم، غیبت متجاهر به فسق واقعا از مصادیق غیبت نیست نه آن­که از موارد استثناى غیبت باشد؛ زیرا بازگو کردن گناه علنى کشف سرّ نیست.

– توجه به تفاوت «متجاهر به گناه» و «مُصِرّ بر گناه»: متجاهر به گناه کسی است که گناهی را آشکارا انجام می­دهد و باکی از دیدن مردم ندارد؛ ولی در این تعریف، تعداد مرتبه­هایی که گناهی را انجام می­دهد مطرح نیست؛ یعنی ممکن است شخص متجاهر به گناه، اصراری بر تکرار گناه نداشته باشد، در حالی که مُصِرّ بر گناه به کسی گفته می­شود که گناهی را پیاپی انجام دهد و دیگر فرقی نیست میان آن که آشکارا گناه کند یا پنهانی؛ پس مصر بر گناه، ممکن است متجاهر به گناه نباشد و متجاهر به گناه هم ممکن است مصر بر آن نباشد. از سویی ممکن است فردی، هم متجاهر به گناه باشد و هم مصر بر آن؛ یعنی گناهی را بی باکانه و آشکارا مرتب انجام دهد و باید دقت داشت که مورد جواز غیبت، تجاهر به گناه است، نه اصرار بر آن؛ پس غیبت از کسی که پیاپی، اما پنهان گناهی را انجام می دهد و نمی­خواهد دیگران از گناه او آگاه شوند، جایز نیست.

– نیز باید دانست که غیبت متجاهر به فسق در صورتی جایز است که خودش اقرار به گناه داشته باشد. بنابراین اگر برای عمل خود عذر صحیحی بیاورد غیبتش جایز نیست، مثلا بگوید شراب را برای مداوا می­خورم یا مقلد کسی هستم که این کار را جایز می­داند یا روزه ماه مبارک رمضان را افطار می­کند به عذر این که مریض یا مسافر هستم.[۶۴][۶۴]

  1. غیبت شخص یا گروه نامشخص

غیبت در صورتی که از فرد نامشخصی باشد و نام و نشانی از او برده نشود، اشکالی ندارد. مثل این که بگوید: امروز گرفتار نادانى شدم یا فاسقى چنین‏گفت و چنین کرد و امثال این­ها، به شرطى که آن شخص بر شنونده معلوم نباشد.

و هرگاه از یک نفر که مردّد بین چند نفر مشخص است غیبت کند حرام است. مثل این که بگوید: یکی از پسران فلانی این عیب را دارد.

و اگر از یک نفر که مردّد بین افراد زیادی است غیبت کند جایز است. مثل این که بگوید: یک نفر اصفهانی یا شیرازی چنین و چنان بود و نیز جایز است اگر بگویدک بعضی از اصفهانی­ها یا شیرازی­ها فلان عیب را دارند. ولی اگر بگوید: همه اصفهانی­ها فلان عیب را دارند، شکی در حرمت آن نیست بلکه ظاهر این است که در این صورت غیبت تمام اهل آن شهر را کرده است.[۶۵][۶۵]

  1. کسى که خود را منسوب به دیگرى نماید و منسوب به او نباشد جایز است ردّ نسبت او را کردن؛ زیرا مصلحت حفظ انساب و خانواده­ها مقدم بر مفسده هتک مُدّعی است.
  2. اظهار عیب عالم یا حاکم شرعى که صلاحیت فتوى و حکم نداشته و متصدى آن­ شود، تا بدین صورت از افتاء و حکم دادن او جلوگیری شده[۶۶][۶۶]، مردم سراغ افراد شایسته و اهل این کار بروند، مثلا بی­عدالتی یا اخذ رشوه قاضی یا مسئولی را بیان کند. مشروط بر این که قصد هدایت و راهنمایی مردم را داشته باشد نه این که از روی حسادت یا کینه باشد.
  3. شهادت دادن در موضعى که باید شهادت داد، چه در حقوق الناس و چه در حقوق الله.
  4. غیبت فاسقی که روایتی جعل کرده یا بر امری به دروغ شهادت داده، به قصد این که او را بشناسند و به حرفش ترتیب اثر ندهند.
  5. غیبت کفار و کسانى که مخالف مذهب شیعه اثنى­عشری‏اند، که در این ‏صورت نیز اقوى جواز غیبت آن­هاست[۶۷][۶۷].
  6. به طور کلی هر موردی که مصلحت غیبت کردن از مَفسده هتک احترام مؤمن بیش­تر باشد غیبت جایز است.

 

راه­های درمان غیبت

درمان اجمالی

برای درمان این صفت ناپسند اخلاقی از دو راه علم و عمل باید استفاده نمود:

الف- درمان علمی: درمان علمی آن است که شخص غیبت کننده در پیامدهای دنیوی و اخروی این گناه- که قبلا ذکر شد- بیندیشد و آن­ها را با آن چه از این گناه نصیبش می­شود، مقایسه کند. با این مقایسه متوجه خواهد شد که او با این گناه از چشم مردم می­افتد، بغض و کینه و دشمنی ایجاد می­کند، به وحدت مسلمین لطمه می­زند، اعمالش نیکش تباه، دینش فاسد و از ولایت خدا خارج می­شود و… هرگاه این پیامدها را با چند لحظه بدگویی و هوس­رانی مقایسه کند، پی خواهد برد که با این عمل زشت چه اشتباه بزرگی مرتکب شده و چقدر آسان دین و دنیای خود را به تباهی کشانده است.

علاوه بر این، اگر دشمنى نیز داشته باشد با شخصى که از او غیبت مى‏کند، مقتضاى دشمنى نیز آن است که از او غیبت نکند؛ زیرا بر اساس احادیث اهل­بیت(علیهم­السلام)، اعمال نیک غیبت کننده به نامه عمل کسى که از او غیبت شده و گناهان این به نامه اعمال آن منتقل مى‏شود. پس خواست دشمنى با او کند، با خود دشمنى کرده و بر خود صدمه زده است.

ب- درمان عملی: آن است که انسان به هر زحمتی که شده، برای مدتی مهار زبان خود را به دست بگیرد و کاملا از خود مراقبت نماید تا به مرور زمان به راحتی از غیبت کردن پرهیز نماید و سعی کند که خوبی­های مردم را ببیند و به دنبال معایب آن­ها نباشد.

آورده­اند که حضرت عیسی(علیه­السلام) با عده­ای از یارانش از جایی عبور می­کردند که به لاشه سگی برخوردند. همراهان گفتند: چه مردار بدبویی! حضرت عیسی (علیه­السلام) فرمود: چه دندان­های سفیدی دارد.

آن­ها نقص مردار را دیدند و حضرت عیسی کمال آن را گوش­زد کرد.

چقدر خوب است بیش از آن­چه به عیب­های دیگران توجه کنیم به دنبال کشف عیب­های خود باشیم. کسى که به عیوب خود آگاه و معترف باشد هرگز درصدد عیب­جویى دیگران برنمى‏آید.خودخواهى و خودپسندى است که انسان را مغرور ساخته و به کنکاش در عیوب مردم وامى‏دارد. آرى، انسانى که خود را سراپا عیب و نقص مى‏بیند شرم دارد از این که دیگران را به خاطر همان عیوب سرزنش کند. چنان که امیرمؤمنان علی (علیه­السلام)  فرمود:

«ای مردم! خوشا به حال کسی که مشغول بودن او به عیب خود، او را از عیب­جویی دیگران باز دارد و خوشا به حال کسی که ملازم خانه خود گردد، دست­رنج خویش را بخورد و به اطاعت پروردگارش مشغول باشد و بر خطاهای خویش بگرید. او به خویشتن مشغول و مردم از دستش راحت باشند».[۶۸][۶۸]

E علامه محمدمهدی نراقی نیز در درمان کلی بیماری­های نفسانی چنین آورده است:

«علت انحراف اخلاقى اگر بیمارى جسمانى باشد باید به وسیله درمان طبى به دفع و زایل کردن آن پرداخت و اگر بیمارى نفسانى باشد معالجه کلى و عمومى آن مانند معالجه کلى و عمومى در طب بدنى است. معالجه کلى درباره آن این است که مرض را ابتدا به غذایى که طبعا ضد آن بیمارى است علاج مى‏کنند، چنان که مرض سردى به غذاى گرم معالجه مى‏شود و اگر این معالجه سود نبخشید به دوا درمان مى‏کنند، اگر باز هم تاثیر نکرد از داروهاى سمّى استفاده مى‏کنند و اگر به آن هم شفا و بهبود حاصل نشد با سوزاندن و یا قطع عضو عمل مى‏کنند و این آخرین علاج است. قانون کلى در معالجه نفسانى نیز چنین است، به این ترتیب که پس از شناخت انحراف باید به تحصیل فضیلتى که ضد آن انحراف باشد مبادرت کرد و بر کارهایى که آثار آن فضیلت است مواظبت و مراقبت نمود و این به منزله غذاى ضد بیمارى است. پس همان طور که حصول حرارت در مزاج برودت پدید آمده درآن را از میان مى‏برد، همین طور هر فضیلتى که در نفس پیدا شود رذیلت ضد آن را برطرف مى‏کند. اگر این دستور العمل سود نبخشید باید نفس را بر این رذیلت و انحراف اخلاقى در اندیشه‏ها یا در گفتار یا در عمل توبیخ و سرزنش کرد و او را به زبان حال یا مقال مورد خطاب قرار داد: که اى نفس اماره خود را به هلاک افکندى و در معرض خشم الهى قرار دادى، و بزودى در دوزخ با شیاطین و بدکاران به عذاب گرفتار خواهى شد و اگر این هم مؤثر نشد باید به آثار رذیلتى که ضد آن رذیلت است دست ‏یازد به شرط آن که تعدیل را حفظ کند. بنابراین شخص جبان، مثلا، به کارهاى متهوران و بى‏باکان یعنى به امور ترسناک و هول‏انگیز دست‏بزند و خود را در خطر بیفکند. شخص بخیل در بذل و بخشش اموال بسیار اقدام کند، بشرط آن که وقتى نزدیک است که جبن و بخل زایل شود بتواند دست‏باز دارد تا در تهور و اسراف نیفتد و این به منزله مداواى با سمّ است. اگر این هم به سبب نیرومندى و استوارى بیمارى سود نبخشید باید نفس را به انواع کارهاى سخت و شاق و ریاضت­هاى رنج‏آورى که نیروى برانگیزنده این رذیلت را ضعیف سازد عقاب کند و این کار همانند سوزاندن و قطع عضو است، که آخرین علاج است».[۶۹][۶۹]

درمان تفصیلی

براى موفقیت در درمان هر بیمارى وجود سه عنصر اساسى ضروری است:

  1. رسیدن به احساس درد و رنج و ناراحتى
  2. آگاهی نسبت به انگیزه­ها و عوامل بیمارى
  3. شناخت راه درمان

کسی که می­خواهد رفتار زشت یا گناهی را ترک کند آن وقت موفق خواهد بود که به پلیدی و زشتی عملی که انجام می­دهد پی برده، از این که گرفتار چنین امری شده حقیقتا در رنج و عذاب و ناراحتی باشد. اگر انسانِ گرفتار، به چنین مرحله­ای رسید اولین و مهم­ترین گام را برای درمان برداشته است و بخشی از راه را پیموده است.

نکته بعدی این است که در درمان هر بیماری باید علل و عوامل به وجود آورنده آن را شناخت تا ضمن مبارزه با علّت، معلول را از میان برداشت و بیماری را ریشه کن نمود. مبارزه با معلول و نشانه­های بیماری ممکن است برای مدت کوتاهی مؤثر باشد ولی در درازمدت مشکلی را حلّ نخواهد کرد.

هم­چنین بعد از رسیدن به مرحله درد و رنج و شناخت ریشه­های بیماری، شخص باید نسبت به راه درمان نیز شناخت کافی داشته باشد تا به بیراهه نرفته و عمر و انرژی و توان خود را بیهوده به هدر ندهد و دست آخر هم سرخورده نشود.

حرف آخر این که مهم­ترین عاملى که در مبارزه با عوامل فساد و بیماری­هاى معنوى و نفسانى مؤثر و کارساز است عنصر ایمان و ذکر است. اگر کسى به خداوند متعال و روز جزا واقعا ایمان داشته باشد کم­تر مرتکب گناه کبیره به ویژه گناهانى مانند تهمت و غیبت مى‏شود.

امام صادق(علیه­السلام) مى‏فرماید:

«اگر سلامت خود را مى‏خواهى به یاد آفریدگار باش نه به یاد مخلوق و آفریده، تا یاد او براى تو مایه عبرت و مانع از غیبت باشد و به جاى گناه، ثواب نصیبت شود».[۷۰][۷۰]

امیر المؤمنین(علیه­السلام) نیز مى‏فرماید: ذکر خدا داروى بیمارى­های دل­هاست.[۷۱][۷۱]

اما درمان:

چنان که ذکر شد برای این که انسان موفق شود گناه بزرگ و عادت بسیار ناپسند غیبت را در خود ریشه کن کند لازم است به عوامل و ریشه­های به وجود آورنده آن توجه کند و درصدد درمان آن­ها باشد. در بحث از علل و انگیزه­های غیبت به ۱۶ عامل به تفصیل اشاره شد و برای درمان، لازم است به دور کردن تک تک این عوامل همّت بگماریم و مشکل را از ریشه برطرف کنیم. اما چون در این نوشته برای پرداختن به همه این عوامل مجالی نیست، لذا تنها به برخی از آن­ها به اختصار  اشاره می­شود و برای آگاهی بیش­تر به کتب اخلاقی مراجعه گردد.

  1. بدگمانی

گفته شد طبق آیه شریفه سوره حجرات، غیبت ناشی از تجسّس در احوال مردم و آن نیز ناشی از بدگمانی به آن­ها می­باشد. بنابراین اگر انسان بتواند این حالت بدگمانی را از خود دور کند موفق شده است در خیلی از موارد خود را از کمند غیبت برهاند.

خداوند در قرآن کریم مؤمنان را از بدگمانی نهی کرده می­فرماید:

«یا أیُّها الَّذینَ آمَنوا اجْتَنِبُوا کَثیرا مِنَ الظَّنِّ إنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إثْمٌ…»۴۹/۱۲؛

اى کسانى که ایمان آورده‏اید از بسیارى از گمان­ها بپرهیزید؛ چرا که بعضى از گمان­ها گناه است.

رسول­خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود:

«إنّ اللّه حرّم من المسلم دمه و ماله و عرضه و أن یظنّ به ظنّ السّوء»؛[۷۲][۷۲]

همانا خداوند خون و مال و آبروى مسلمان را محترم شمرده و سوء ظن به مسلمانان را تحریم فرموده است.

مرحوم شهید ثانى نیز در این باره مى‏نویسد:

همان­گونه که بدگویى پشت سر انسان مؤمن حرام است و کسى حق ندارد در غیاب دیگرى بدگویى کند و بدی­هاى او را براى دیگران باز گو نماید، سوء ظن و حدیث نفس نیز جایز نیست. مقصود از سوء ظن عقد قلب است، به این معنى که انسان آن­چه را که در ذهنش وارد شده است بپذیرد و به آن معتقد باشد و گناه وى را قطعى بداند با این­که در واقع براى او ثابت نشده است و تنها به صرف سوء ظن او را محکوم کند و آبروى او را در میان مردم ببرد. این سوء ظن گناه دارد و حرام است اما خاطره‏هاى زود گذر را خدا مى‏بخشد و به این جهت است که در شرع مقدس اسلام آمده است اگر از دهان کسى بوى شراب به مشام انسان برسد حق ندارد بگوید شراب خورده است و نمى‏تواند حدّ شراب­خوارى بر او جارى کند. چه بسا احتمال مى‏رود شراب را مضمضه کرده و نخورده باشد، یا کس دیگرى به زور در دهانش ریخته باشد و این بعید به نظر نمى‏رسد. به هر حال، این فکر مجوّزى براى سوء ظن نسبت به برادر مسلمان نمى‏شود و انسان نمى‏تواند به این گونه گمان­ها ترتیب اثر بدهد.[۷۳][۷۳]

امام صادق(علیه السّلام)  فرمود:

«إذا ظننتَ فلا تحقّق»؛[۷۴][۷۴]

هرگاه به کسى بدگمان شدى آن را تصدیق مکن(یعنى به صرف گمان چیزى را باور مدار).

اصل صحّت[۷۵][۷۵]

از آن­جا که بدگمانى حسّ اعتماد عمومى را از بین مى‏برد و دل­ها را مکدّر مى‏کند، شریعت مقدّسه براى خنثى کردن آن پاد زهرى به نام «اصل صحت» مقرّر داشته که در کلّیه مراحل زندگى باید به کار گرفته شود. یعنى انسان باید اعمال مؤمنان را حمل بر صحّت کرده و تا مى‏تواند کار آنان را به خوبى توجیه و تحلیل کند مگر آن­که تمام راه­ها براى توجیه بسته باشد.

حضرت على (علیه السّلام) مى‏فرماید:

«ضع أمر أخیک على أحسنه حتّى یأتیک ما یغلبک منه و لا تظنّنّ بکلمه خرجت من أخیک سوء و أنت تجد لها فی الخیر محملا»؛

اعمال برادرت را بر بهترین وجه حمل کن مگر آن­که حجت و دلیلى براى تو پیدا شود که راه توجیه را بر تو ببندد. و هرگز نسبت به سخنى که از برادر مسلمانت صادر شده است بدگمان مباش در صورتى که مى‏توانى مَحمِل نیکى براى آن بیابى. [۷۶][۷۶]

علامه مجلسى در شرح این جمله می­نویسد:

مقصود از عبارت «ضع امر اخیک علی احسنه» این است که گفتار و کردارى که از برادر دینى تو سر مى‏زند تا آن­جا که مى‏توانى باید آن را بر نیکوترین وجه حمل کنى گر چه احتمال صحّت مرجوح و ضعیف و احتمال فساد و بدى راجح و قوى باشد و حق ندارى تجسس کنى، مگر آن­که دلیل قطعى بر ثبوت آن پیدا شود. چه بسا گمانی که بى‏اساس است و تجسّس هم در مورد آن جایز نیست.

بدگمانى علاوه بر این­که خود انسان را آلوده مى‏کند جامعه را نیز به فساد و تباهى مى‏کشاند؛ زیرا شخص بدگمان، سوء ظن خود را به افراد دیگر نیز منتقل مى‏کند و به تدریج چیزى را که اساس و پایه‏اى جز شایعه یا برداشت نادرست نداشته است به صورت امرى قطعى و مسلّم در میان مردم منتشر مى‏سازد و هنگامى که از او سؤال مى‏کنند چرا و به چه دلیل درباره برادر مسلمانت سوء ظن پیدا کردى و آبروى او را ریختى و شخصیتش را لکّه دار نمودى و او را از هستى ساقط کردى، مى‏گوید از فلانى شنیدم و هنگامى که از دومى سؤال مى‏شود او هم مى‏گوید من نیز از فلان شخص شنیده‏ام و… و پس از بررسى و تحقیق متوجه مى‏شود که بدگمانى او هیچ اساس و پایه‏اى نداشته است.

حضرت على (علیه السّلام) فرمود:

«من لم یحسن ظنّه استوحش من کلّ أحد»؛[۷۷][۷۷]

کسى که بدبین است از همه وحشت دارد.

و باز فرمود:

«من غلب علیه سوء الظّنّ لم یترک بینه و بین خلیل صلحا»؛[۷۸][۷۸]

بر هر کس بدگمانى غلبه کند هرگونه صلح و صفا بین او و دوستانش از بین مى‏رود.

  1. حسادت

مرحوم علامه نراقی می­نویسد:

«حسود از قضای خداى تعالى ناخشنود و خشمگین است و از نعمت­هاى الهى که براى بندگان خود تقسیم کرده کراهت دارد و عدالتى را که در مملکت خویش اجرا کرده منکر است و این ناخشنودى و انکار، که موجب ضدیت و عناد با خالق بندگان است، نزدیک است که اصل توحید و ایمان را از میان ببرد چه رسد به ضرر رساندن به آن­ها. به علاوه حسد موجب غش و خیانت و عداوت با مؤمن و ترک خیرخواهى و دوستى و بزرگ­داشت و مراعات او و ترک هم­راهى و هم­گامى با پیامبران و اولیای خدا در خواستن خیر و نعمت براى او و مشارکت با شیطان و حزب وى در شادى از نزول بلاها و مصائب بر او و زوال نعمت از او مى­شود و این خبائث و رذایل نفس، حسنات را از میان مى برد، هم­چنان­که آتش هیزم را نابود می­سازد.

هم­چنین حسود همواره در رنج و ألم و عذاب و پیوسته در غم و اندوه است؛ زیرا نعمت­هاى خدا به سبب حسد تو از بندگان او و از دشمنان تو قطع نخواهد شد، پس هر نعمتى که خدا به آنان مى­دهد تو را در تعب و اندوه و عذاب مى گذارد و هر بلایى که از ایشان دفع شود گویى که بر تو فرود آید و بدین گونه دایما غمگین و محزون و تنگ­دل و پریشان خاطر مى­باشى، پس آن­چه براى دشمنان خود مى­خواهى به جان خود مى­کشانى و چه شگفت­آور است که عاقلى خود را در معرض خشم خدا و گرفتار عذاب او در آخرت قرار دهد و زیان و رنج و اندوه این دنیا را به جان بخرد و دین و دنیاى خود را بى­هیچ نتیجه و فایده­اى تباه سازد.

مهم­ترین خواسته مردم بد حالى دشمنان و رنج و اندوه آنان است و عذابى بالاتر از درد و رنج حسد نیست. پس حسد آدمى را دشمن­کام مى­کند و مراد دل دشمنان را برمى­آورد و چون به دیده تحقیق بنگرى خواهى دانست که هر حسودى در واقع دشمن خود و دوست دشمن خویش است. پس هر که در این معنى نیک بیندیشد و فواید خیرخواهى براى مسلمین را مورد توجه قرار دهد و دشمن خود نباشد، البته حسد را رها خواهد کرد.

و اما عمل مؤثر در درمان حسد این است که بر آثار خیرخواهى که ضد حسد است مواظبت نماید، به این نحو که تصمیم بگیرد و خود را مکلف سازد که در گفتار و کردار بر خلاف مقتضاى حسد رفتار کند. پس اگر حسد او را بر تکبر برمى­انگیزد، خود را به تواضع وا دارد و اگر او را بر غیبت و بدگویى ترغیب مى­کند، زبان به مدح و ستایش وى بگشاید و اگر او را به خدعه و ترش رویى و درشت­گویى مى خواند، خود را به خوش­خویى و شکفته­رویى و خوش­کلامى مکلَّف نماید و اگر او را بر خوددارى از احسان با وى وا مى­دارد، خود را به بذل و نیکى بیش­تر ملزم سازد و چون بر این روش و لو با تکلف مداومت نماید، ریشه حسد به تدریج از او کنده و قطع مى شود. به علاوه اگر محسود او را چنین یافت دلش با وى صاف و پاک مى شود و او را دوست مى دارد و چون آثار محبت او براى حسود ظاهر شد حسدش زایل مى­شود و محبت وى در دلش جاى مى­گیرد و بین آن دو موافقت و هم­دلى پدید مى­آید و حسد از میان مى رود.این معالجه کلى براى مطلق بیمارى حسد است».[۷۹][۷۹]

نیز حسادت دلیلى بر کمال حماقت و نادانى است؛ زیرا چه بسا حسادت و بدگویى موجب فضیلت و محبوبیت محسود در میان مردم شود. این طور نیست که هرگونه بدگویى پشت سر اشخاص موفقیت آن­ها را متزلزل کند، بلکه ممکن است مذمّت و عیب­جویى موجب جلب محبّت و کسب آبروى بیش­تر براى محسود شود. تجربه نشان داده است که در این گونه موارد مردم به جاى آن­که سخن حسودان بدخواه را بپذیرند به افرادى که مظلومانه هدف قرار گرفته‏اند بیش­تر علاقه‏مند مى‏شوند.

  1. مسخره کردن و استهزاء و اهانت

خداوند متعال می­فرماید: «لا یسخر قوم من قوم عسى ان یکونوا خیرا منهم،۴۹/۱۱»؛ هیچ گروهى گروه دیگر را مسخره نکنند، شاید آن گروه از آن­ها بهتر باشند.

و پیغمبر اکرم (صلّى­اللّه­علیه­وآله­و­سلّم) فرمود: «کسانى که مردم را مسخره و استهزاء مى­کنند براى هر یک درى از بهشت را مى­گشایند و مى­گویند: بشتاب بشتاب! او با رنج و غم مى­آید که داخل شود در را مى­بندند، سپس درى دیگر را مى­گشایند و به او مى­گویند: بشتاب و زود بیا! و چون به نزدیک در مى­رسد در را مى­بندند و پیوسته با او چنین مى­کنند، تا در دیگر گشوده مى­شود و چون مى­گویند: بشتاب و تند بیا! دیگر نمى­آید».[۸۰][۸۰]

مرحوم نراقی می­نویسد: راه علاج آن این است که بداند استهزاء و مسخره کردن وى موجب خوارى خود او در قیامت در پیش­گاه خداى تعالى و در نزد فرشتگان و پیامبران و همه مردم خواهد شد، پس اگر در حسرت و شرم و خجالت و خوارى خود در روزى که بار گناهان کسانى را که استهزاء کرده بر دوش دارد و به دوزخ رانده مى­شود بیندیشد، به وحشت مى­افتد و از خوار کردن دیگران باز مى­ایستد و اگر حقیقت حال خود را در روز قیامت بداند در مى­یابد که سزاوارتر این است که گاهى بر خود بخندد و زمانى بگرید؛ زیرا با استهزاء کردن کسى در نزد اراذل مردم خویشتن را در معرض آن قرار مى­دهد که آن شخص در قیامت در برابر دیدگان مردم دست او را بگیرد و به ضرب تازیانه، چنان­که چهارپایان را مى­رانند، وى را به سوى آتش جهنم ببرد و او را استهزاء کند و از خوارى او و از اجازه الهى براى انتقام از وى شادمان باشد. پس هر که در این باره بیندیشد و دشمن جان خود نباشد، از استهزاء و مسخره کردن به کلى اجتناب خواهد نمود.

  1. خشم و کینه و دشمنی

پیامبر اکرم(صلّى­اللّه­علیه­وآله­) فرمود: «غضب ایمان را فاسد می­گرداند چنان­که سرکه عسل را فاسد می­کند».

امام صادق(علیه السّلام) هم فرمود: «غضب، کلید هر بدی و شرّی است».

مرحوم ملا احمد نراقی درمان این رذیله را متوقف بر چند چیز می­داند:

  1. اول آن که در ازاله اسبابی که باعث هیجان غضب می­شود، مثل فخر، کبر، عجب، غرور، لجاج، مراء، استهزاء،حرص، دشمنی، حب جاه و امثال این­ها که همه از اخلاق پست و صفات مهلکه هستند بکوشد.
  2. روایاتی را که در مذمت غضب رسیده به دقت ملاحظه کند.
  3. متذکر اخبار و احادیثی شود که در مدح و ثواب خودداری از خشم و غضب وارد شده است. چنان که رسول گرامی(صلّى­اللّه­علیه­وآله­و­سلّم) فرمود:

«هر که غضب خود را از مردم باز دارد، خداوند تبارک وتعالی نیز در روز قیامت عذاب خود را از او باز دارد».

  1. فواید و برکات ضدّ آن که حلم (و کظم غیظ) باشد را مورد توجه قرار دهد.
  2. از هم­نشینی و مصاحبت با افرادی که در مهار خشم و غضب خود ناتوان هستند دوری و با اهل علم و حلم و وقار همراهی کند.
  3. متوجه این نکته باشد که غضب از نشانه­های بیماری دل و نقصان عقل و ضعف نفس است، نه این که نشان­گر شجاعت و قوت نفس باشد.
  4. احتمال بدهی که شاید صفحه روزگار برگردد و روزی آن ضعیفی را که تو بر او غضب می­کنی، قوّت دهد و کار بالا گیرد و در صدد انتقام و مکافات برآید.
  5. و از جمله راه­های درمان غضب آن است که فرد در هنگام عصبانیت با پناه بردن به خدا از شرّ شیطان، موقعیت خود را تغییر دهد، مثلا اگر ایستاده است بنشیند. وضو گرفتن و شستن سر و صورت با آب سرد برای آرامش و تسکین آتش غضب مفیدند.[۸۱][۸۱]

از راه­های دیگر کنترل خشم و عصبانیت می­توان به موارد زیر اشاره نمود:

E      کنترل اندیشه؛ یعنی انسان مراقب باشد تا از لحاظ ذهن و فکر گرفتار تفسیرهای غلط، بدگمانی، اطلاعات ناقص یا اشتباه و… نشود.

E      موقع عصبانیت نقاط مثبت طرف مقابل را در ذهن خود مرور کند.

E      از درشت­نمایی مشکلات و نیز ریز شدن در مسایل بی­اهمیت اجتناب نماید.

E      از دیگران در حد معقول و منطقی و نیز در حد توان آن­ها انتظار داشته باشد(پرهیز از انتظارات بی­جا).

E      به دیگران حق اشتباه کردن قایل شدن؛ توجه به این نکته که همه ماها آدم­هایی هستیم با نقاط ضعف، نقص­ها و کمبودهایی در وجودمان، در اندیشه و باورهایمان و در شخصیت و رفتارمان که منجر به اشتباه­هایی در زندگی و در حق خود و دیگران می­شود که در بسیاری از موارد باید این کوتاهی­ها را از دیگران انتظار داشته باشیم و اگر اتفاق افتاد بپذیریم.

E      سعی کنیم خود را به صفت تواضع بیاراییم؛ چرا که در بسیاری از موارد تکبر عامل اصلی خشم و عصبانیت می­باشد.

 کینه عبارت است از پنهان کردن دشمنی شخصی در دل و از احادیث استفاده می­شود که مؤمن کینه به دل نمی­گیرد. در معالجه آن لازم است که شخص تأمل کند که دشمنی و کینه­ورزی درختی است که جز اندوه و رنج میوه­ای نمی­دهد و صفتی است که غیر از غصه و غم اثری نمی­بخشد و غالبا از کینه و دشمنی ، ضرری به آن که او را دشمن دارند نمی­رسد.

درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد     نهال دشمنی بر کَن که رنج بی­شمار آرد

بنابراین، برای تبدیل دشمنی به دوستی باید به اقتضای ضدّ آن رفتار نمود و با مهربانی و خوش­رویی رفتار کردن، کوشش در برآوردن نیازها و در محافل عمومی نیکی­های او را اظهار نمودن، احسان نمودن و هدیه دادن و امثال این گونه رفتارها می­توان عنان نفس را به دست گرفت.

  1. مزاح و وقت­گذرانی و هم­رنگى با دوستان

افراط در مزاح و شوخی مذموم و در اسلام از آن نهی شده است؛ زیرا باعث سبکی و کم وقاری و موجب سقوط هیبت و حصول خواری می­گردد و دل را می­میراند و از آخرت غفلت می­آورد و بسا باشد که موجب عداوت و دشمنی دوستان یا آزردن و شرمنده کردن دیگران گردد.[۸۲][۸۲]

در ارتباط با هم­راهی با دوستان نیز اگر انسان از همان اول در انتخاب دوست دقت کند و افراد سالم، متدین و شایسته­ای را برای دوستی و مصاحبت برگزیند، در جمع چنین دوستانی گناه و غیبت نخواهد بود. از سوی دیگر چگونه انسان عاقل به خاطر خشنودی مخلوق، خالق را از خود ناخشنود می­کند.

  1. تعجب یا خشم به جهت غیرت دینی

انسان معصیتى را از کسى مطلع و براى خاطر خدا متعجب یا ناراحت شود. اگر به راستی این غضب برای خداست که نباید کار خدایی با گناه آلوده شود. در چنین شرایطی اگر نامی از او برده نشود و فقط از گناهی که انجام شده اظهار ناراحتی و کراهت کند اشکالی ندارد و البته چه بهتر که در خلوت و تنهایی شخص مورد نظر را نصیحت و راهنمایی کند و در میان مردم آبروی او را حفظ کند.

کفاره غیبت

کفّاره یعنى عملى که آثار جرم و گناه را از بین مى‏برد و زمینه آمرزش و عفو پروردگار را فراهم مى‏سازد و طبیعى است که کفّاره هر گناه متناسب با آن گناه خواهد بود.

غیبت از گناهانى است که داراى دو اثر منفى است:

  1. سرکشى و طغیان در برابر دستور الهى.
  2. ناراحت کردن و آزرده خاطر ساختن یک یا چند نفر از بندگان خدا.

بنابراین، از آن جهت که انسان از دستور خدا تخلّف و سر پیچى کرده است باید توجه کند و زمینه عفو و بخشش الهى را فراهم آورد و از آن نظر که تجاوز به حدود و حقوق مردم کرده است باید آن­ها را راضى کند، زیرا تا آن­ها راضى نشوند خداوند متعال نیز راضى نخواهد شد.

فقهاء درباره حکم «استحلال و استغفار» از غیبت، احتمال­هایی را مطرح کرده­اند؛ از جمله این که اگر بر «استحلال» مفسده­ای مترتب نباشد و دشمنی و کدورتی پدید نیاورد یا آن را بیش­تر نکند، باید انجام شود؛ اما اگر موجب مفسده­ای شود، فرد فقط باید استغفار کند. چه بسا اگر غیبت­کننده به قصد طلب حلالیت، رفتار ناشایست خود را برای کسی که از او غیبت کرده، بازگوید، بذر دشمنی و کینه را در دل او بکارد. به هر حال، از نظر فقهی احتیاط آن است که از شخصی غیبت شده، استحلال کند تا توبه او مقبول افتد.

برخی دیگر شرط قبولی توبه را استحلال می­دانند؛ بر این اساس، شخص غیبت­کننده باید از کسی که غیبتش را کرده، حلالیت بطلبد و تا آن شخص او را نبخشاید، آمرزیده نمی­شود. البته لازم نیست غیبتی را که شده به طور دقیق بازگو کند، بلکه برای مثال، به طرف مقابل بگوید: با کمال شرمندگی جایی غیبت شما را کردم خواهش می­کنم حلالم نمایید.

رسول اکرم(صلّى­اللّه­علیه­وآله­وسلم) می­فرماید:

«غیبت کننده توبه می­کند خداوند توبه او را نمی پذیرد تا شخص غیبت شده، او را ببخشد». [۸۳][۸۳]

«کسی که از مرد یا زن مسلمانی غیبت کند، خداوند نماز و روزه­اش را تا چهل روز و شب نمی­پذیرد، مگر این که فرد غیبت شده او را ببخشد».[۸۴][۸۴]

از حضرت صادق(علیه­السلام) نقل شده است: «از پیامبراکرم(صلّى­اللّه­علیه­وآله­)پرسیده شد: کفاره غیبت چیست؟ فرمود: این که هرگاه غیبت شده را به یادآوری، برایش از خداوند آمرزش بخواهی».[۸۵][۸۵]

نکته­ای که در مسأله درخواست حلالیت از کسی که غیبتش شده وجود دارد، این است که وقتی انسان از برادر خود غیبت می­کند، نفسش سرکش می­شود و دیگری را کوچک می­شمرد و درخواست گذشت نوعی تحقیر نفس است و عذرخواهی، به نوعی جلوی شرارت­های نفس را می­گیرد یا آن را سرکوب می­کند.

– بحث­های دیگری نیز پیرامون مساله غیبت قابل طرح بود که به جهت طولانی شدن مقاله از ذکر آن­ها صرف­نظر شد.

[۱][۱]. معراج السعاده،ص۴۶۹.

[۲][۲]. اغتابه اغتیابا، إذا وقع فیه و الاسم الغیبه و هو أن یتکلّم خلف إنسان مستور بما یغمّه لو سمعه. فإن کان صدقا سمّی غیبه و إن کان کذبا سمّی بهتانا:صحاح، ج۱،ص۱۹۶.

[۳][۳].غابه: عابه و ذکره بما فیه من السوء کاغتابه: قاموس المحیط (فیروزابادی)،ج۱،ص۱۱۲و تاج العروس (زبیدی)، ج۱،ص۴۱۶.

[۴][۴].اغتابه إذا ذکره بما یکرهه من العیوب و هو حقّ:المصباح المنیر، ج ۲، ص ۴۵۸.

[۵][۵].کشف­الریبه عن احکام­ الغیبه،شهید زین ­الدین ­الجبعی­ العاملی ­الشامی (الشهید الثانی)، منشورات الامام صاحب الزمان، کاظمیه عراق،۱۴۰۳،ص ۷۴

[۶][۶]. الهامز و الهمّاز: العیّاب(عیب­جو) و الهُمَزه مثله، یقال رجل همزه و امرأه همزه ایضا؛ اللمز:العیب و رجل لمّاز و لُمَزه ای عیاّب( صحاح جوهری)- قال لیث الهمزه هو الذی یعیبک بوجهک و اللمزه الذی یعیبک بالغیب و قیل اللمز ما یکون باللسان و العین و الاشاره و الهمز لایکون الا بلسان و قال غیره هما شیء واحد(مجمع البحرین طریحی،ص۲۹۹).

[۷][۷].  تفسیر منهج الصادقین،ج۱۰،ص۳۴۱.

[۸][۸]. ترجمه مجمع­البیان،ج۲۷،ص۲۶۹.

[۹][۹]. تفسیر شریف لاهیجی،ج۴،ص۸۱۰.

[۱۰][۱۰]. تفسیر نمونه ج۲۷،ص۳۰۹.

[۱۱][۱۱]. ترجمه تفسیر مجمع البیان،ج۲۳،ص۲۱۲.

[۱۲][۱۲]. وسائل الشیعه، ج ۱۲، ص ۲۸۲، ح ۱۶۳۱۳

[۱۳][۱۳]. کافی، ج ۵، ص ۳۵۸، ح ۶.

[۱۴][۱۴]. مجمع البحرین،ص۴۱۳.

[۱۵][۱۵].قالت عایشه: دخلت علینا إمرأه فلما ولّت اومأت بیدى أنها قصیره. فقال النبى (صلی­الله­علیه­وآله) قد اغتبتها (مجموعه ورّام، ج۱، ص۱۱۸و المحجهالبیضاء ج۶، ص۲۵۹).

[۱۶][۱۶]. چهل ‏حدیث حضرت امام، ص۳۰۳.

[۱۷][۱۷].«روی أن النبیّ صلّى اللّه علیه و آله و سلّم قال: «هل تدرون ما الغیبه؟ قالوا: اللّه و رسوله أعلم، قال: ذکرک أخاک بما یکره، قیل: أرأیت إن کان فی أخی ما أقوله، قال: إن کان فیه ما تقول فقد اغتبته، فإن لم یکن فیه فقد بهتّه»: بحار الانوار،ج ۷۵،ص ۲۲۲ومحجه البیضاء،ج ۵،ص ۲۵۶.

[۱۸][۱۸]. و قال معاذ بن جبل: ذکر رجل عند رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فقالوا: ما أعجزه، فقال رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم: « اغتبتم صاحبکم، قالوا: یا رسول اللّه قلنا ما فیه، قال: إن قلتم ما لیس فیه فقد بهتّموه»: احیاء العلوم، ج ۳، ص ۱۲۵؛ مجمع الزوائد، ج ۸، ص ۹۴؛ محجه البیضاء، ج ۵، ص ۲۵۶.

[۱۹][۱۹]. و عن حذیفه عن عائشه أنّها ذکرت إمرأه فقالت: إنّها قصیره فقال النبیّ (صلّى اللّه علیه و آله): «اغتبتها»: بحار الانوار، ج ۷۵، ص ۲۲۴.

[۲۰][۲۰]. «قالت عائشه: لا تغتابنّ منکنّ أحدا فإنّی قلت لامرأه مرّه و أنا عند النبیّ صلّى اللّه علیه و آله و سلّم: إنّ هذه لطویله الذّیل فقال: الفظی الفظی، فلفظت بضعه من لحم»جامع السعادات، ج ۲، ص ۲۹۴و محجه البیضاء، ج ۵، ص ۲۵۷.

[۲۱][۲۱]. جامع السعادات، ج ۲، ص ۲۹۴ و محجه البیضاء، ج ۵، ص ۲۶۰.

[۲۲][۲۲]. ترتیب اثر عملى عبارت است از این که انسان گمان خود را به عنوان یک واقعیت مسلّم تلقى کرده و آثار واقع را بر آن بار کند. مثلا ظنّ خود را به صورت یک خبر قطعى بازگو نماید و دیگران را به صرف گمان، متهم و محکوم سازد (نقطه‏هاى ‏آغاز در اخلاق‏عملى، ص۱۶۶).

 

[۲۳][۲۳]. الحکم الزاهره، ترجمه انصاری، ص۵۵۴

[۲۴][۲۴]. جامع الاخبار،ص۴۱۲، ح۱۱۴۴

[۲۵][۲۵]. وسائل الشیعه، ج ۱۲، ص ۲۸۵، ح ۱۶۳۱۹

[۲۶][۲۶]. کافی،ج۲، ص۳۵۷،ح۱

[۲۷][۲۷]. اصول کافی،ج۲، ص۲۶۶.

[۲۸][۲۸]. مستدرک الوسائل، ج ۷، ص ۳۲۲، ح ۸۲۹۳ و  بحارالانوار،ج ۷۵، ص۲۵۸،ح۵۳.

[۲۹][۲۹]. بحار،ج۷۲،ص۲۶۰.

[۳۰][۳۰]. بحارالانوار، ج ۷۲، ص ۲۵۷، ح ۴۸

[۳۱][۳۱]. وسائل الشیعه، ج ۱۲، ص ۲۸۲، حدیث ۱۶۳۱۲

[۳۲][۳۲]. بحارالانوار، ج ۷۲، ص ۲۴۷، ح ۱۶

[۳۳][۳۳]. کافی، ج ۲، ص ۲۶۴، ح ۲( احادیث ۴ و ۵ باب نیز قریب به همین مضمون می­باشند).

[۳۴][۳۴]. اقتباس از چهل حدیث امام، ص۳۱۰ و۳۱۱.

[۳۵][۳۵]. اصول کافى، ج ۲، ص ۱۷۵، «کتاب الایمان و الکفر»،«باب التراحم و التعاطف»، حدیث ۲.

[۳۶][۳۶]. غررالحکم، ص ۲۲۱، ح ۴۴۲۵.

[۳۷][۳۷]. چهل حدیث قدسی (منسوب به امیرمؤمنان علی علیه السلام)، به اهتمام سید احمد کتاب­چی، کتاب ­فروشی اسلامی، تهران، بی­تا.

[۳۸][۳۸]. کافی، ج ۲، ص ۲۶۶، ح ۲.

[۳۹][۳۹]. کافی، ج ۲، ص ۲۶۴، ح ۲.

[۴۰][۴۰]. نهج البلاغه، حکمت۴۶۱.

[۴۱][۴۱]. تصنیف غرر الحکم، ص۲۲۱،ح۴۴۲۷.

[۴۲][۴۲]. همان،ح۴۴۴۰.

[۴۳][۴۳].الامالی الشیخ الصدوق،ص۲۷۸.

[۴۴][۴۴]. شاید مقصود از حلال­زاده نبودن در این حدیث تغذیه و تولّد از غذاهاى حرام است و احتمالا این خصیصه مربوط به کسانى است که کارشان همواره غیبت کردن و آزردن دیگران است و فعل مضارع (و هو یأکل) که بر استمرار دلالت دارد مؤیّد این احتمال است و اللّه اعلم (نقطه‏هاى‏ آغاز در اخلاق‏ عملى، ص ۱۵۲).

[۴۵][۴۵]. تصنیف غرر الحکم، ص۲۲۱،ح۴۴۳۷.

[۴۶][۴۶] . بحار،ج۷۲،ص۲۲۶

[۴۷][۴۷]. مکارم الاخلاق شیخ طبرسی،ص۴۳۰.

[۴۸][۴۸]. میزان الحکمه،ج۳،ص۳۱۳۹ از الفقیه۴/۳۷۲

[۴۹][۴۹]. مکاسب محرمه، ج۱،ص ۳۶۲و۳۶۳.

[۵۰][۵۰]. همان.

[۵۱][۵۱]. همان.

[۵۲][۵۲]. نقطه‏هاى ‏آغاز در اخلاق‏ عملى، ص ۲۰۳

[۵۳][۵۳]. معراج السعاده، ص۴۷۵.

[۵۴][۵۴]. نقطه‏هاى ‏آغاز در اخلاق ‏عملى ، ص۲۰۴

[۵۵][۵۵]. «لما روی عن هند أنّها قالت للنبیّ (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) أنّ أبا سفیان رجل شحیح لا یعطینی ما یکفینی إیّای و ولدی، أفآخذ من غیر علمه؟ قال: خذی ما یکفیک و ولدک بالمعروف»، محجه البیضاء، ج ۶، ص ۲۷۱.

[۵۶][۵۶]. همان، ص۲۰۵.

[۵۷][۵۷]. البته این استثنا در صورتى مصداق پیدا مى‏کند که بازگو کردن عیوب پیدا و نهان هر دو غیبت باشد، ولى اگر غیبت به معنى کشف سرّ باشد، این­گونه موارد تخصّصا از مصداق غیبت خارج است، البته در صورت عدم رضایت شخص، به کار بردن این تعابیر به عنوان توهین یا ایذاء مؤمن اشکال پیدا مى‏کند نه به عنوان غیبت (همان،ص۲۰۷).

[۵۸][۵۸]. مکاسب محرمه، ج۱، ص ۳۵۱

[۵۹][۵۹]. مستدرک سفینه البحار،ج۱،ص۳۰۳.

[۶۰][۶۰]. وسائل الشیعه، ج ۱۲، ص ۲۸۹، ح ۱۶۳۲۷.

[۶۱][۶۱]. مستدرک الوسائل، ج ۹، ص ۱۲۸، ح ۱۰۴۴۸

[۶۲][۶۲]. غررالحکم، ص ۴۶۳، ح ۱۰۶۱۲

[۶۳][۶۳]. مستدرک الوسائل. ج ۸، ص ۴۶۱، ح ۱۰۰۱۲

[۶۴][۶۴]. گناهان کبیره شهید دستغیب ،ج۲،ص۲۸۰.

[۶۵][۶۵]. همان، ص ۲۷۹.

[۶۶][۶۶]. معراج السعاده، ص۴۷۶.

[۶۷][۶۷]. همان.

[۶۸][۶۸]. نهج البلاغه، خطبه ۱۷۶.

[۶۹][۶۹]. علم اخلاق اسلامی،ج۱،ص .

[۷۰][۷۰].شرح‏مصباح‏الشریعه ص :  ۳۱۴

[۷۱][۷۱]. «ذکر اللّه دواء أعلال النّفوس»: تصنیف غررالحکم،۳۶۱۹،ص۱۸۸.

[۷۲][۷۲]. بحار،ج۷۲، ص۲۰۱.

[۷۳][۷۳]. کشف الریبه، ص

[۷۴][۷۴]. میزان الحکمه،ج۳،ص۲۳۵۴

[۷۵][۷۵]. این بحث از نقطه‏هاى‏ آغاز در اخلاق‏ عملى (ص۱۶۹-۱۷۶) اقتباس شده است.

[۷۶][۷۶]. بحار،ج۷۲،ص۱۹۶.

[۷۷][۷۷]. میزان الحکمه،ج۲،ص۲۴۸۰ از غررالحکم۹۰۸۴

[۷۸][۷۸]. میزان الحکمه،ج۲،ص۱۷۸۷ از غررالحکم۸۱۵۰.

[۷۹][۷۹]. علم اخلاق اسلامی،ج۲

[۸۰][۸۰]. معراج السعاده، ص۴۶۴

[۸۱][۸۱]. معراج السعاده، ص۱۹۸-۲۰۲.

[۸۲][۸۲]. همان ، ص۴۶۴

[۸۳][۸۳]. وسائل الشیعه، ج ۱۰، ص ۲۸۴، ح ۱۶۳۱۷.

[۸۴][۸۴]. مستدرک الوسائل، ج ۷، ص ۳۲۲، ح ۸۲۹۳

[۸۵][۸۵]. کافی، ج ۲، ص ۳۵۷، ح ۴

 

( salamkam@gmail.com) دانش آموخته حوزه علمیه قم و کارشناس ارشد روان­شناسی بالینی از مؤسسه امام خمینی (ره) قم *

مطالعه بیشتر