غیبت؛ انگیزهها، پیامدها و درمان
* کاظم علیمحمّدی
چکیده
با توجه به جایگاه مهم بحث غیبت در میان رذایل اخلاقی و پیامدهای زیانبار آن بر ایمان شخص و بهداشت روانی جامعه، پژوهش حاضر با نگاهی توصیفی ـ تحلیلی و با بهرگیری از متون روایی و اخلاقی به بررسی این پدیده زشت و فراگیر پرداخته است. به همین جهت، بحث را با تعریف غیبت و شرایط حرمت آن، شکلهای بیان و موضوع غیبت آغاز و با بررسی علل و انگیزههای غیبت و پیامدهای زیانبار آن ادامه دادیم. در پایان نیز با بیان موارد جواز غیبت، راهکارهایی جهت درمان و رهایی از این صفت رذیله معرفی نمودیم.
کلید واژهها: غیبت، انگیزههای غیبت، پیامدهای غیبت، درمان غیبت
مرحوم ملاّاحمدنراقی مینویسد: غیبت اعظم مهلکات و اشدّ معاصى است و به اجماع جمیع امت و صریح کتاب ربّالعزّه و احادیث پیغمبر(صلّىاللّهعلیهوآله) و ائمه اثنىعشر(علیهم السلام) حرمت آن ثابت است.[۱][۱]
اگر در نظام اخلاقی اسلام، ظلم را امّ الرذائل در نظر بگیریم، به یقین غیبت از شاخههای مهم و برجسته آن به شمار میآید و ظلم به خود، ظلم به دیگران و ظلم به خدا، هر سه را شامل میشود. بنابراین با توجه به جایگاه مهمی که بحث غیبت در میان رذایل اخلاقی دارد و از معدود گناهانی است که در قرآن کریم به صراحت و مستقیم از ارتکاب به آن نهی شده و روایات فراوانی که در مذمت آن از اهلبیت(علیهمالسلام) رسیده است و همچنین با توجه به پیامدهای زیانباری که بر ایمان شخص غیبت کننده، بهداشت روانی جامعه و نیز بر وحدت میان مسلمانان دارد، شایسته است که بار دیگر تأملی ژرف پیرامون زوایای مختلف این رذیله داشته باشیم و با شناخت کافی نسبت به آن، خود و دیگران را از ارتکاب به آن حفظ نموده و از شرّ آن به خداوند رحمان پناه ببریم.
«غیبت» مصدر «غاب» و هم [اسم] مصدر «اغتیاب» است، جوهرى مینویسد: «اغتابه اغتیابا، چون در غیبت افتد و در غیاب کسى بدى وى گوید که نام آن «غیبت» است و غیبت آن است که در غیاب کسى سخنى گوید که اگر آن کس بشنود رنجیده گردد. چون آن سخن راست باشد، آن را غیبت گویند و چون دروغ باشد آن را بهتان نامند».[۲][۲]
و صاحب قاموس و تاج العروس «غاب» را به معنى «عاب» یعنی عیبجویی گرفتهاند.[۳][۳]
و فیومی در مصباح منیر مینویسد: « اغتابه، وقتى او را به صفات ناپسند که او آنها را ناخوش دارد یاد کند و سخن گوینده راست باشد »[۴][۴].
به اعتقاد امام در چهل حدیث، هیچ یک از معانی مذکور، معنى لغوى غیبت نیستند، بلکه در هر یک قیودى است که با معنى اصطلاحى در هم آمیخته است. در هر صورت بحث در اطراف معنى لغوى چندان فایده ندارد، عمده به دست آوردن موضوع شرعى است که متعلق تکلیف شده و ظاهرا در این جا قیدهای شرعی وجود دارد که خارج از فهم عرفى و معنى لغوى است.
شهید ثانی در کشفالریبه غیبت را چنین تعریف نموده است:
«غیبت آن است انسان مردم را متوجه عیوب شخصی بکند که او دوست ندارد این سخنان دربارهاش زده شود و هدف گوینده آن باشد که به آن شخص اهانت کند و او را تحقیر نماید». وی به دلیل این که در این تعریف، غیبت منحصر در ذکر زبانی نشده، آن را ترجیح داده است.[۵][۵]
– «وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزهٍ لُمَزهٍ،۱۰۴: ۱»؛[۶][۶]
واى بر عیبجوی در پنهان و طعنهزن در ظاهر.
گفتهاند: آیه شریفه در مورد اخنس بن شریق ثقفی یا ولید بن مغیره نازل شده که روزی اخنس در حضور ولید غیبت حضرت رسول(صلّىاللّهعلیهوآله) را نمود و ولید از این مسأله مبتهج و مسرور گشته و در غیبت از حضرت با او همراه شد و چون از کنار حضرت گذشتند با دست و چشم بر وی طعنه زدند و مکرر این دو نفر در حضور دیگران این عمل را تکرار میکردند.[۷][۷]
علامه طبرسی در مجمعالبیان مینویسد: از ابنعباس روایت شده که گفته است همزه طعنهزن و لمزه غیبتکننده است. سعیدبنجبیر و قتاده گویند: همزه غیبتکننده و لمزه طعنهزننده است. حسن و ابیالعالیه و عطاءبن ابیالریاح گوید: همزه آن است که پیشِ روی عیبجویی میکند و طعنه میزند و لمزه آن است که در پشت سر غیبت میکند. ابنزید گوید: همزه کسی است که مردم را با دستش میزند و اذیت میکند و لمزه آن است که با زبان و چشمش چشمک زده و اشاره میکند.[۸][۸]
شریف لاهیجی در تفسیر خود مینویسد: “بعضی گفتهاند که مراد از «همزه» غیبتکنندهای است که در میان دوستان جدایی اندازد و «لمزه» طعنهکننده در مواجهه است و بعضی گفتهاند که همزه و لمزه هر دو به معنی غیبت است و تکرار به جهت تاکید است.”[۹][۹]
نویسندگان تفسیر نمونه هم معتقدند که از مجموع کلمات ارباب لغت استفاده میشود که این دو واژه به یک معنا است و مفهوم وسیعی دارد که هر گونه عیبجویی و غیبت و طعن و استهزاء به وسیله زبان و علائم و اشارات و سخن چینی و بدگویی را شامل میشود.[۱۰][۱۰]
– «… وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضا أیُحِبُّ احَدُکُمْ أنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أخیهِ مَیْتا فَکَرِهْتُموهُ… ۴۹/۱۲»؛
هیچ یک از شما از دیگرى غیبت نکند. آیا کسى از شما دوست دارد که گوشت مردار برادر خود را بخورد؟ همه شما از این کار کراهت دارید.
علامه طبرسى در شأن نزول آیه شریفه مینویسد:
“این آیه از سوره حجرات درباره دو تن از اصحاب رسولخدا (صلّىاللّهعلیهوآله) نازل شده است که از رفیق خود سلمان غیبت کردند.چون او را خدمت پیامبر(صلّىاللّهعلیهوآله) فرستادند تا برایشان غذا بیاورد، پیامبراکرم (صلّىاللّهعلیهوآله) او را نزد اسامه بن زید که مسئول [بیت المال] بود فرستاد تا غذا بگیرد. اسامه گفت چیزى ندارم که به تو بدهم. هنگامى که سلمان نزد آن دو برگشت گفتند چرا غذا نیاوردى؟ گفت خدمت پیامبر (صلّىاللّهعلیهوآله) رسیدم، ایشان مرا نزد اسامه فرستاد و او گفت الان چیزى ندارم، به این جهت نتوانستم چیزى تهیه کنم. آن دو نفر گفتند: اسامه بخل ورزید و غذا نداد، و درباره سلمان گفتند: اگر او را به سراغ چاه «سمیحه» بفرستیم آب فروکش خواهد کرد و خشک خواهد شد. آنگاه این دو نفر راه افتادند تا نزد اسامه بیایند و بررسى کنند که چرا اسامه به سلمان غذا نداده است. پیامبراکرم (صلّىاللّهعلیهوآلهوسلم) فرمود:
«من آثار خوردن گوشت در دهان شما مىبینم». گفتند: ما امروز گوشت نخوردهایم. فرمود: «گوشت سلمان و اسامه را مىخوردید!»، سپس این آیه نازل شد”.[۱۱][۱۱]
با توجه به آیه شریفه و احادیثی که در ادامه بحث ذکر خواهد شد، غیبت زمانی حرام خواهد بود که این شرایط وجود داشته باشند:
- شخصی که انسان در غیاب او عیبش را بازگو میکند مؤمن باشد؛ همانگونه که خداوند متعالی در آیه شریفه سوره حجرات، غیبت را به خوردن گوشت برادر مؤمن تشبیه فرمود.
امام صادق(علیهالسلام) نیز فرمود:
«غیبت این است که درباره برادر مؤمنت عیبی را که خدا برای او پوشانده است بگویی»[۱۲][۱۲].
بنابراین، اگر عیب کافر پشت سرش گفته شود، غیبت به شمار نمیآید و مؤمن کسی است که به همه اصول دین (توحید، عدل، نبوت، امامت و معاد) اعتقاد داشته باشد.
- از نظر شرعی، غیبت هنگامی پیش میآید که پشت سر فرد، «عیب و نقص» او را بازگو کنند؛ ولی اگر کمالش را بگویند (راضی باشد یا نباشد) غیبت شمرده نمیشود.
- عیب و نقصی که شخص در غیاب برادر یا خواهر مؤمنش میگوید، نزد عموم ناخوشایند و ناپسند باشد؛ از این رو اگر عامه مردم آن عیب را زشت بشمارند؛ ولی خود فرد غایب به بازگویی آن راضی باشد، غیبت به شمار میرود.
- عیب و نقصی در غیاب فرد بازگو شود که از مردم پوشیده بوده است؛ بنابراین اگر فردی به داشتن عیبی نزد مردم معروف باشد، بازگویی آن نزد کسی که از آن آگاهی دارد، حرام نیست.
امام کاظم (علیهالسلام) فرمود:
«کسی که پشت سر شخصی چیزی را یادآور شود که همه مردم میدانند، غیبت نیست و اگر کسی پشت سر شخصی نقص یا عیبی را بگوید که مردم نمیدانند، غیبت است».[۱۳][۱۳]
- قصد انتقاص وجود داشته باشد؛ یعنی شخص با بازگویی عیب دیگری، قصد کاستن از وجهه و شخصیت او را داشته باشد؛ پس اگر بازگفتن عیب، برای درمان و برطرف کردن آن باشد، مثل آن که انسان، حالات مریضی را به پزشک بگوید، چون قصد انتقاص ندارد، رفتار او غیبت به شمار نمیآید.
- شنونده داشته باشد؛ پس اگر انسانی تنها نشسته و از روی ناراحتی یادآور عیوب دیگری شود، چون شنونده ندارد، رفتار او حرام نیست و غیبت به شمار نمیرود.
بحث غیبت معمولا با واژههایی نظیر بهتان، افک، عیبجویى، مسخره کردن و امثال آن در هم آمیخته شده است و چه بسا در بعضی موارد شخص غیبت کننده چند مورد از اینها را هم زمان مرتکب میشود. در این جا به توضیح کوتاهی در مورد هر کدام بسنده میشود.
بهتان: یعنی این که درباره مسلمانى چیزى گفته شود که او را ناخوش آید و در وى نباشد. حال اگر این گفتار در غیاب وى باشد دروغ و غیبت نیز است و اگر در حضورش باشد بدترین نوع دروغ است. به هر تقدیر، گناه آن از غیبت و دروغ بدتر و شدیدتر است. خداى سبحان مىفرماید:
«و من یکسب خطیئه او اثما ثم یرم به بریئا فقد احتمل بهتانا و اثما مبینا، نساء/۱۱۱ »؛
هر که خطا یا گناهى مرتکب شود و آن را به گردن بى گناهى اندازد دروغى بزرگ و گناهى آشکار به گردن گرفته است.
إفک: به بدترین و آشکارترین دروغها اطلاق میشود و به معنی بهتان هم دانستهاند.[۱۴][۱۴] تفاوت آن با غیبت در این است که افک چه در حضور و چه در غیاب شخص میتواند اتفاق بیفتد و اعم از بحث غیبت است.
عیبجویی: یعنی جستجوى عیبها و لغزشهاى مردم و آشکار کردن آنها نزد دیگران، که اغلب ناشى از دشمنی و کینه و حسد است که اگر در غیاب شخص باشد و شرایط حرمت غیبت صدق کند متضمن غیبت نیز هست.
استهزاء و مسخره کردن: استهزاء این است که آدمى گفتار یا کردار یا صفات و خلقت مردم را به قول یا به فعل یا به ایماء و اشاره طورى نقل و حکایت و بازگو کند که سبب خنده دیگران شود و البته این عمل از ایذاء و تحقیر و آگاهانیدن بر عیوب و نقائص مردم خالى نیست و اگر این کار در حضور شخص مورد استهزاء نباشد، متضمن غیبت نیز خواهد بود.
البته واژههای دیگری نیز ممکن است قابل طرح باشد، ولی به جهت حفظ اختصار نوشته از ذکر آنها خودداری میشود.
با مطالعه کتابهای اخلاقی روشن میشود که غیبت منحصر به زبان نبوده و از هر راهى که انسان نقص و عیب دیگرى را بفهماند غیبت بوده و حرام میباشد و البته این عمومیت غیبت از ذکر قولی از احادیث استفاده شده است. روایت شده که زنى وارد خانه پیامبر (صلّىاللّهعلیهوآله) شد و میهمان عایشه بود. وقتى برخاست و رفت، عایشه با دستش اشاره کرد و با این اشاره مىخواست بگوید که او کوتاه قد بود. حضرت فرمود: «تو غیبت آن زن را نمودی»[۱۵][۱۵].
عرف نیز از نفس أخبار غیبت خصوصیّت تلفظ را نمىفهمد، بلکه آن را از جهت اِفهام نوعىِ مورد حرمت مىداند؛ یعنى اختصاص تلفظ به «ذکر» از باب این است که غالبا غیبت با تلفظ واقع مىشود، نه از جهت خصوصیت آن است[۱۶][۱۶]. به همین جهت اقسامی را میتوان برای غیبت نام برد:
- گفتارى
غیبت گفتارى مشهورترین نوع غیبت بوده و به این معناست که انسان نقص برادر مؤمنش را به دیگران بگوید.
- نوشتارى
شخص، عیبى را که مىخواهد بگوید، بنویسد؛ در این صورت به جاى شنونده، خواننده وجود دارد.
- کردارى( رفتاری)
فرد عیب دیگرى را با نمایش، تقلید و امثال آن به دیگران بفهماند.
- کنایى
کسى با استفاده از جملههاى کنایى، عیوب دیگرى را در غیاب او به دیگران بفهماند؛ جملههایى مثل «خدا را شکر که به ما ریاست نداد»، «از بىحیایى به خدا پناه مىبرم»، « الحمدلله که خدا ما را از این گناهان حفظ کرده» یا« پناه بر خدا از حرص یا از بخل یا…» که کنایه از بىلیاقتى، بىحیایى، آلودگی به گناه و… شخص غایب مورد نظر هست.
- اشارهاى
یعنى با اشاره دست، چشم و سایر اعضا عیب دیگرى را مطرح نماید. مثلا با کج و کوله راه رفتن شکل راه رفتن دیگری را تقلید کند.
در مباحث پیشین آورده شد: غیبت آن است که انسان پشت سر برادر یا خواهر مؤمنش عیب یا نقصى را باز گوید که اگر بشنود ناراحت شود. حال باید به بحث از انواع و چگونگى این عیب و نقص پرداخته شود.
عیب و نقص اقسامى دارد که عبارتند از:
- نقص روانى و نفسانى: مانند آن که شخص به رذیلهاى مانند حسد یا تکبر یا بخل یا ریا و امثال آن مبتلا باشد و پشت سر او به این رذایل اشاره شود.
- نقص بدنى: مثل اینکه بگوید: فلانى کور یا کر یا گنگ یا نیم مرده یا کوتاه یا بلند یا سیاه یا زرد یا احول و امثال اینها است.
- نقص رفتاری: مثل اینکه گفته شود فلانی دروغگو، دزد، ظالم، پرحرف، پرخور یا بىملاحظه است.
- نقص نسبى: مانند آن که بگوید پدر یا اجداد فلان شخص، خسیس یا فاسق یا نانجیب بودهاند.
- نقص دینى: مثل آن که شخص در نماز یا پرداخت خمس و زکات سستى کند و در جایى که او حضور ندارد، این عیب را مطرح کنند.
- نقص مالى: مانند آن که پشت سر مؤمن آبرومندى که توانایى مالى ندارد، سخنانى دال بر فقر و ناتوانى مالى او به زبان آورده شود یا به طریقى دیگر فهمانده شود
- نقص در متعلقات: مثل لباس، خانه یا مرکب. چنان که بگوید: لباس فلان کس چرکین است یا خانه او چون خانه یهودان است یا عمامه او خیلی بزرگ است یا کلاه او دراز است یا ماشین او لگن است و نیز سایر امورى که منسوب به او باشد و به بدى یاد شود که اگر آن را بشنود ناراحت شود.
در ذیل به برخی از مستندات این تقسیمبندی اشاره میشود:
رسول اکرم (صلّىاللّهعلیهوآله) فرمود: «آیا مىدانید که غیبت چه چیزاست؟ عرض کردند: خدا و رسول او داناتر است. فرمود: آن است که: یاد کنى برادر خود را به چیزى که او را ناخوش آید. شخصى عرض کرد که: اگر آن صفت با او باشد باز هم غیبت است؟ فرمود: اگر باشد غیبت است وگرنه بهتان است» .[۱۷][۱۷]
«معاذ بن جبل میگوید: نام مردى در خدمت حضرت رسول(صلیاللهعلیهوآله) برده شد، شخصى عرض کرد که چه عاجز است. حضرت فرمود: غیبت رفیق خود را کردى، گفتند که ما چیزی را گفتیم که در او هست، حضرت فرمود : اگر چنین نبود بر او بهتان زده بودید».[۱۸][۱۸]
و روزى اسم زنى به میان آمد عایشه گفت: کوتاه قد است. رسول خدا (صلّىاللّهعلیهوآله) فرمود: «او را غیبت کردى».[۱۹][۱۹]
و زنى دیگر مذکور شد عایشه گفت: «آن دامن بلند است. حضرت فرمود: بیفکن از دهن خود، پس پاره گوشتى از دهن او افتاد».[۲۰][۲۰]
روزى یکى از اصحاب به دیگرى گفت: «فلان شخص پرخواب است. حضرت فرمود: گوشت برادر خود را خوردى» .[۲۱][۲۱]
- بدگمانی
از قرآن مجید استفاده مىشود که یکى از مهمترین عوامل این گناه، بدگمانی و تجسّس در احوال و اسرار مردم است. کسى که با سوء ظن با دیگران برخورد مىکند و همواره در خصوصیات و اسرار مردم به جستجو مىپردازد قهرا به بیمارى غیبت مبتلا مىشود. با این توضیح که: وقتى انسان به کسى گمان بد ببرد و به آن ترتیب اثر عملی[۲۲][۲۲] دهد، به تجسّس منجر خواهد شد؛ زیرا قلب انسان با بد بین شدنِ تنها قانع نمىشود بلکه او را وامىدارد که در مورد افراد تحقیق و جستجو کند. بدیهى است نتیجه این گونه برخورد جز تهمت و غیبت و هتک آبرو و تضییع حقوق افراد و جامعه چیز دیگرى نمىتواند باشد.
- تصدیق خبر
آن که تصدیق کند چیزى را که متضمّن تهمت یا نقصِ کسى باشد، بدون این که در صحت و سقم خبر بررسی نموده باشد. همچنین اگر چنین خبری را برای دیگران بازگو کند.
- پیشدستی کردن
ترس این داشته باشی که شخصى در نزد بزرگى زبان به مذمت تو خواهد گشود یا شهادتى که به ضرر توست خواهد داد، بنابراین صلاح خود را در آن بینى که پیشدستى کنى و او را در نزد آن بزرگ معیوب جلوه دهی یا دشمن خود قلمداد نمایى که سخن او در حق تو بىاثر و کلام او از درجه اعتبار ساقط باشد.
- حسادت
چنان که کسى مورد تعظیم و تکریم مردم بوده و او را دوستش داشته باشند و شخص به خاطر حسادتی که نسبت به وی دارد توان تحمل این تکریمها را نداشته و با افشای عیوب او و ریختن آبرویش سعی در زوال این نعمت داشته باشد.
- خشم
بعضی وقتها وقتی انسان از دست کسی عصبانی میشود و نمیتواند بر خشم خود مسلط شود، شروع میکند پشت سر آن شخص به بد و بیراه گفتن و غیبت کردن تا به این شکل خشم خود را فرو نشاند.
- کینه
گاهی شخص نمیتواند خشم و عصبانیت خود را برونریزی کند، بنابراین غیظ خود را به درون ریخته و کینه وی را به دل میگیرد و به مناسبتهای مختلف پشت سر وی حرف میزند و عیوب وی را آشکار میسازد.
- دشمنی
گاهی هم دشمنی و عداوت با کسی باعث میشود که شخص گرفتار غیبت شود.
- تظاهر به دلسوزى و ترحّم کردن
گاهى انسان به عنوان ترحّم و دلسوزى گرفتار غیبت مىشود؛ زیرا مىشود که شخصى چون دیگرى را مبتلا به نقصى یا عیبى یا گناهی بیند دلش بر او محزون گردد و اظهار حزن و اندوه نماید و در این اظهارش هم ممکن است صادق باشد، ولی چون از او اسم برده شود غیبت نموده است. چنان که شخصى در نزد بعضى بىاعتبار شده یا با همسرش در منزل دچار مشکل شده باشد و فرد به این جهت، محزون شده آن را در نزد دیگران اظهار نماید. البته ممکن است برخى از دلسوزیها از روى حسد و بدخواهى و تحقیر باشد ولى به صورت دلسوزى و خیرخواهى اظهار شود. در این گونه موارد شخص غیبت کننده حسّ حسادت و انتقام خود را به صورت ترحّم ارضا مىکند و ممکن است امر بر خود او نیز مشتبه شده باشد، اما اگر دقّت شود معلوم مىگردد که انگیزه اصلى دلسوزى نیست. مثلا مىگوید بیچاره فلانى سخت گرفتار و آلوده شده است، خدا ان شاء اللّه نجاتش دهد. در این موارد به صورت دعا و اظهار محبّت مرتکب غیبت میشود.
- تعجب یا خشم به جهت غیرت دینی
فرد معصیتى را از کسى مطلع شده و براى خاطر خدا بر او غضبناک گردد و به محض رضاى خدا اظهار غضب خود نماید. در چنین شرایطی اگر نامی از او برده نشود و فقط از گناهی که انجام شده اظهار ناراحتی و کراهت کند اشکالی ندارد، ولی اگر نام آن شخص و معصیت او را ذکر کند غیبت نموده است (مگر مواردی که از مصادیق جواز غیبت باشد که در ادامه ذکر خواهد شد).
- همرنگى با دوستان
یکى از انگیزههاى غیبت همراهی با دوستان و همنشینان است. فرد چون دوستان خود را مشغول بدگویی پشت سر دیگران و بازی با آبروی آنان ببیند، تصور کند که اگر ایشان را از این کار منع نماید یا اظهار کراهت کند، از دستش ناراحت شده و طردش کنند و یا برچسبهایی مثل «بُرج زهرمار»، ضدّ حال، بد اخلاق و… به او بزنند، برای همین رسم رفاقت و حسن معاشرت را در همراهی با آنها میداند.
- تنزیه نفس
یکى دیگر از عوامل غیبت، تنزیه نفس است؛ یعنى انسان براى این که دامن خویش را از اتهام پاک کند نام دیگران را به میان آورد، چه آن که به طور مستقیم گناه را به دیگرى نسبت دهد یا آن که وى را در آن شریک خود سازد، مثلا مىگوید این گناه، کار فلانى است یا مىگوید این گناه منحصر به من نیست، فلانى هم چنین کارى را انجام داده است. چنان که اگر چیز حرامىخورده یا مال حرامى قبول کرده باشد میگوید: فلان عالم نیز چیز حرام خورد یا مال حرام را گرفت و او از من داناتر است.
- فخر و مباهات
برخى دیگر از مردم به خاطر مباهات و فخر فروشى مبتلا به غیبت مىشوند، یعنى براى این که اظهار وجود کنند و فضل و کمال خود را به رخ بکشند دیگران را کوچک مىشمارند و از آنان بدگویى مىکنند و با گفتن جملاتى از این قبیل که فلان کس چیزى نمىداند، کودن و چنین و چنان است با این انگیزه که خود را بهتر از او معرفى کند، به گفتن عیوب وى مىپردازد.
- مسخره کردن و استهزاء و اهانت
استهزاء، چنانچه درحضور شخص اتفاق میافتد، در غیاب او نیز محقّق مىشود. در اینجا ممکن است فرد غیبت کننده با بیان جملاتی به شخص مورد نظر توهین نموده، باعث کوچک شدن و تحقیر وی گردد.
- مزاح و وقتگذرانی
در چنین مواردی شخص به قصد مزاح و مطایبه و خنداندن دیگران، به نقل احوال، سخنان و کارهای دیگران میپردازد و رفتار یا شکل حرف زدن آنان را تقلید میکند، حتی اگر قصد اهانت هم نداشته باشد. برخی از جوکها و لطیفههایی که شنیده میشود و یا طنزهایی که پخش میگردد از این قسم میباشند.
- تعجب
در هنگام ذکر خوبى کسى، تعجّب نمودن و استبعاد کردن، مثلا از کار خیر، موفقیت یا احسان نمودن کسی سخن به میان میآید و شخص از شنیدن این سخن اظهار تعجب نموده و میگوید از فلانی بعید است که اهل کار خیر باشد! یا این که کار زشت و گناهی از کسی دیده یا شنیده باشد و در غیاب او و در حضور دیگران بگوید که از فلانی تعجب میکنم، او که اهل این کارها نبود!
- اظهار ملال و اکراه
در هنگام ذکر خوبی کسی، اظهار ملالت و کراهت نمودن، مثلا از کسی ذکر خیری میشود و شخص با روی برگرداندن و درهم کشیدن چهره یا با گفتار خود ابراز کراهت و خستگی نماید. معنای چنین برخوردی این میشود که فلانی اهل این حرفها نیست یا این که از او خوشم نمیآید.
پیامدهای غیبت را میتوان در دو دسته پیامدهای دُنیوی و پیامدهای أُخروی(معنوی) بررسی نمود.
الف. پیامدهای اُخروی و معنوی غیبت:
- تباهی اعمال نیک
غیبت سبب مىشود اعمال نیکى که انسان انجام مىدهد تباه گردد و از بین برود.
امام صادق (علیه السّلام) فرمود:
«الغیبه حرام على کلّ مسلم و إنّها َلتأکل الحسنات کما تأکل النّار الحطب»؛[۲۳][۲۳]
غیبت کردن براى هر مسلمانى حرام است و همان گونه که آتش هیزم را مىخورد، غیبت نیز کارهاى نیک انسان را مىخورد و از بین مىبرد.
گاهى انسان به خاطر ارتکاب غیبت تمام کارهاى نیکى را که انجام داده است از بین مىبرد و ثواب اعمالش در نامه کسى که غیبت او را کرده است نوشته مىشود، که در این مورد توجه شما را به یک حدیث جلب مىکنیم:
«قال رسول اللّه(صلّىاللّهعلیهوآلهوسلم): یؤتى بأحد یوم القیامه یوقف بین یدى اللّه و یدفع إلیه کتابه فلایرى حسناته، فیقول: إلهى لیس هذا کتابى! فإنّى لا أرى فیها طاعتى؟! فیقال له: إنّ ربّک لا یَضلّ و لا یَنسى و ذهب عملک باغتیاب النّاس، ثمّ یؤتى بآخر و یدفع إلیه کتابه فیرى فیه طاعات کثیره، فیقول: إلهى ما هذا کتابى! فإنّى ما عملت هذه الطّاعات، فیقال له:إنّ فلانا اغتابک فدُفِعت حسناته إلیک» ؛[۲۴][۲۴]
پیامبراکرم (صلّىاللّهعلیهوآلهوسلم) فرمود:
در روز قیامت یکى از شما را در صحراى محشر براى رسیدگى به اعمالش حاضر مىکنند و نامه عملش را به دستش مىدهند و هنگامى که به آن نگاه مىکند از کارهاى نیکى که انجام داده است چیزى در آن نمىبیند. عرض مىکند: پروردگارا این نامه عمل من نیست زیرا از طاعات و عباداتى که در دنیا انجام دادهام چیزى در آن نمىبینم. به او گفته مىشود پروردگار تو خطا و نسیان نمىکند و این نامه عمل از آن تو است اما به خاطر این که غیبت کردى کارهاى نیک تو در نامه عمل کسى نوشته شده است که از او بدگویى کردى. سپس شخص دیگرى را براى حساب مىآورند و نامه عملش را به او مىدهند. به نامه نگاه مىکند ولى بر خلاف انتظارش طاعات و عبادات زیادى را در آن مىبیند و از روى تعجّب عرض مىکند: خدایا این نامه عمل من نیست، من در دنیا کارهاى نیکى که در اینجا نوشته شده است انجام ندادهام. به او گفته مىشود: چون فلان شخص از تو بدگویى کرده کارهاى نیک او در نامه عمل تو نوشته شده است.
- خروج از ولایت خدا
امام صادق (علیه السّلام) فرمود:
«من روى على مؤمن روایه یرید بها شینه و هدم مروّته لیسقطه من أعین النّاس أخرجه اللّه من ولایته إلى ولایه الشّیطان فلا یقبله الشّیطان»؛[۲۵][۲۵]
هر کس به منظور عیب جویى و ریختن آبروى مؤمنى سخنى علیه او بگوید تا او را از چشم مردم بیندازد خداوند چنین کسى را از ولایت خودش بیرون مىکند و به سوى ولایت شیطان مىفرستد ولی شیطان او را نمىپذیرد.
- فاسد شدن دین انسان
پیامبر اکرم(صلّىاللّهعلیهوآلهوسلم) فرمود:
«الغیبه أسرع فی دین الرّجل المسلم من الآکله فی جوفه»؛[۲۶][۲۶]
تأثیر غیبت در دین مسلمان از خوره در جسم او سریعتر است.
- کاهش ارزش عبادتها
در حدیث دیگرى آمده است کسى که مرتکب غیبت شود ارزش عبادات او کم مىشود.
رسولخدا (صلّىاللّهعلیهوآلهوسلم) فرمود:
«الجلوس فی المسجد انتظارا للصّلوه عباده ما لم یحدث، قیل یا رسول اللّه و ما یحدث؟ قال الاغتیاب»؛[۲۷][۲۷]
نشستن در مسجد و انتظار کشیدن براى رسیدن وقت نماز عبادت است تا زمانى که حدثى از انسان سر نزند. سؤال شد: حدث چیست؟ فرمود: غیبت.
- مانع قبولى اعمال
رسولخدا (صلّىاللّهعلیهوآلهوسلم) در ضمن حدیثى فرمود: «مأمورانى که مراقب اعمال انسان هستند عمل بندهاى را که مانند شعاع خورشید مىدرخشد به آسمان بالا مىبرند ولى فرشتهاى که باید اعمال را قبول کند و بالا ببرد مىگوید:
اضربوا هذا العمل وجه صاحبه أنا صاحب الغیبه أمرنى ربّى أن لا أدع عمل من یغتاب النّاس یتجاوزنى إلى ربّى؛ این عمل را به صورت صاحبش بزنید، زیرا من از طرف پروردگارم مأموریت یافتهام که نگذارم عمل نیک غیبت کنندگان از من بگذرد و به سوى پروردگارم برود».
نیز فرمود:
«من اغتاب مسلما او مسلمه لم یقبل الله صلاته و لاصیامه اربعین یوما و لیله الا ان یغفر له صاحبه»؛[۲۸][۲۸]
هر کس از مرد یا زن مسلمانی غیبت کند خداوند متعال نماز و روزه او را تا چهل شبانه روز نمیپذیرد مگر آنکه شخص غیبت شده از آن فرد بگذرد.
- محرومیت از بهشت
پیامبراکرم (صلّىاللّهعلیهوآلهوسلم) فرمود:
«تحرم الجنّه على ثلاثه: على النّمّام و على المغتاب و على مدمن الخمر» ؛[۲۹][۲۹]
بهشت بر سه کس حرام است: سخن چین، کسى که غیبت مىکند و کسى که دائم الخمر باشد.
- تأخیر پاداش و تقدیم مجازات
غیبتکننده در صورتى که توبه کند و توبهاش پذیرفته شود باز هم آخرین کسى است که وارد بهشت خواهد شد:
«أوحى اللّه عزّوجلّ إلى موسى بن عمران أنّ المغتاب إذا تاب فهو اخر من یدخل الجنّه و إن لم یتب فهو أوّل من یدخل النّار»؛[۳۰][۳۰]
خداوند به موسى بن عمران وحى فرستاد که غیبت کننده اگر توبه کند آخرین کسى است که داخل بهشت مىشود، و اگر توبه نکند نخستین فردى است که داخل آتش مىشود.
- تجسم زشت در روز قیامت
حضرت صادق(علیهالسّلام) از پدران معصومشان(علیهمالسّلام) چنین روایت میفرمایند :
«کسی که از فرد مسلمانی غیبت کند، روز قیامت در حالی که از دهانش بویی بدتر از بوی مردار به مشام میرسد، میآید که اهل محشر از آن اذیت میشوند»[۳۱][۳۱].
ب. پیامدهای دنیوی غیبت
- ریختن آبرو و شکستن حرمت افراد
غیبت کننده با رفتار ناروایش آبروی دیگران را به خطر میاندازد، از این رو خداوند هم آبروی او را در معرض خطر قرار میدهد و او را در این دنیا رسوا میکند.
امام صادق(علیه السّلام) فرمود:
«لاتَغتَب فَتغتَب وَلاتَحفَر لاَخیکَ حُفَره فَتَقَعَ فیها، فانک کما تُدین تُدان»[۳۲][۳۲] ؛
غیبت نکن که مورد غیبت واقع میشوی و برای برادرت گودالی نکن که خود در آن خواهی افتاد، به راستی که هر جوری با دیگران معمله کنی به همان صورت با تو معامله شود.
در جای دیگر امام(علیه السّلام) از رسولخدا(صلّىاللّهعلیهوآلهوسلم) نقل میکنند که فرمود:
«یا معشر من اسلم بلسانه و لمیخلص الایمان الی قلبه لا تذمّوا المسلمین و لا تتّبعوا عوراتهم، فإنّه من تتبّع عوراتهم تتبّع اللّه عورته و من تتبّع اللّه تعالی عورته یفضحه و لو فی بیته»[۳۳][۳۳] ؛
اى گروهى که تنها با زبان اسلام آوردهاید ولى ایمان در دلهایتان خالص نشده است مسلمانان را مذمت نکنید و در عیوب پنهانى آنان تجسس نکنید، زیرا کسى که در امور پنهانى مسلمانان جستجو کند خداوند اسرار او را فاش مىسازد و او را میان خانهاش رسوا مىکند.
- آسیب دیدن وحدت و انسجام اجتماعی مسلمین
گناه غیبت نه تنها موجب فساد در ایمان و اخلاق شخص و رسوایی او در دنیا و آخرت می گردد، بلکه مفاسد اجتماعی و بشری را هم به دنبال دارد.
از اهداف بزرگ انبیاء(علیهمالسلام) تشکیل مدینه فاضله و جامعه نیکوست و این مهم زمانی به وجود میآید که مردم با یکدیگر محبت، الفت، برادری، صداقت قلبى، صفاى باطنى و ظاهرى داشته باشند، به طوری که افراد همگی به منزله یک شخص باشند و در این صورت چنین ملتی بر ملتهای دیگر پیروز خواهند شد، همان طور که مسلمین صدر اسلام بر اثر همین وحدت و یکپارچگی بر حکومتهای بزرگ آن روز پیروز شدند. بر اساس آن چه گفته شد و روایاتی که در این زمینه وجود دارد، مسلمین مأمور و موظفند که با یکدیگر دوستی و مودت ورزند و طبعاً آنچه این دوستی را می افزاید مطلوب و پسندیده است و هر چه از این دوستی و مودت کم کند، ناپسند است و واضح است که غیبت موجب کینه و دشمنی و بغض شده و از این رهگذر وحدت اجتماع از بین میرود و این از آسیبهای اجتماعی غیبت است و لازم است برای پرهیز از این ضرر بزرگ از این عمل زشت اجتناب نمود[۳۴][۳۴].
امام صادق (علیهالسّلام) فرمود:
«تواصلوا و تبارّوا و تراحموا و کونوا إخوه أبرارا کما أمرکم اللّه عزّوجلّ»[۳۵][۳۵] ؛
با یکدیگر پیوند داشته باشید و خوشرفتارى و مهربانى نمایید و برادرانى نیکوکار باشید، همان گونه که خداى عزوجل فرمانتان داده است.
- ایجاد دشمنی
از آنجا که غیبت آبروی مؤمنی را میریزد، او را دشمن غیبت کننده میکند. همچنین دوستان کسی که از او غیبت شده، به غیبت کننده به دیده دشمنی مینگرند؛ هر چند دیدشان درباره کسی که نقصش بیان شده است نیز عوض میشود؛ پس غیبت کننده هم خشم پروردگار و هم خشم بندگان او را برمیانگیزد.
امیرمؤمنان علی(علیه السّلام) فرمود:
«ایاک و الغیبه فانها تمقتک الی الله و الناس و تحبط اجرک»[۳۶][۳۶] ؛
از غیبت بر حذر باش؛ چون موجب میشود مورد خشم و دشمنی خدا و مردم قرار گیری و پاداشت نابود شود.
در حدیث قدسی هم آمده که:
«من ترک الغیبه ظهرت محبته فی القلوب»[۳۷][۳۷] ؛
کسی که غیبت و بدگویی دیگران را ترک کند محبتش در دلها آشکار میشود.
- بیاعتمادی
اگر انسان عیب برادر مؤمنش را بگوید، اعتماد دیگران را از او و حتی از خودش سلب میکند؛ زیرا دیگران به این باور میرسند که او شخص مطمئنی نیست و اسرار اشخاص را فاش میسازد. اگر حس اعتماد در افراد افزایش یابد، جامعه منسجم و یکپارچه میشود، در حالی که اگر غیبت در جامعه رشد کند، انسجام جامعه در معرض خطر قرار میگیرد.
- تبلیغ و گسترش زشتیها
از آن جا که غیبت، بیان عیب و نقص شخص یا باز گفتن کار زشت او در غیاب او است با این رفتار، زشتی آن عمل ناپسند از بین میرود چنان که اگر شنونده در مقابل غیبت کننده سکوت اختیار کرده واکنشی نشان ندهد باعث میشود او در انجام این کار جسارت و جرأت بیشتری یابد و زشتی غیبت را درک نکند، همچنین زشتی و قبحی که عمل بازگو شده پیش از غیبت، نزد شنونده داشته است شکسته یا دست کم ضعیف میشود.
امام صادق(علیه السّلام) میفرماید :
«هر کس درباره مؤمنی آن چه که با چشم دیده یا با گوش شنیده است باز گوید، از کسانی است که خداوند عزوجل درباره آنان میفرماید: «انّ الذین یحبّون ان تشیع الفاحشه فى الذین آمنوا لهم عذاب ألیم»(نور/۱۹)؛ یعنی همانا کسانی که دوست دارند زشتیها در بین کسانی که ایمان آوردهاند، منتشر شود، برای ایشان عذابی دردناک است»[۳۸][۳۸].
غیبت نشانگر چیست؟
- ضعف ایمان
رسولخدا(صلّىاللّهعلیهوآلهوسلم) فرمود:
«یا معشر من اسلم بلسانه و لمیخلص الایمان الی قلبه لا تذمّوا المسلمین و لا تتّبعوا عوراتهم، فإنّه من تتبّع عوراتهم تتبّع اللّه عورته و من تتبّع اللّه تعالی عورته یفضحه و لو فی بیته»[۳۹][۳۹]؛
اى گروهى که تنها با زبان اسلام آوردهاید ولى ایمان در دلهایتان خالص نشده است مسلمانان را مذمت نکنید و در عیوب پنهانى آنان تجسس نکنید، زیرا کسى که در امور پنهانى مسلمانان جستجو کند خداوند اسرار او را فاش مىسازد و او را میان خانهاش رسوا مىکند.
- ضعف و فرومایگی شخصیت
امیرمؤمنان علی(علیه السّلام) فرمود:
«الغیبه جُهد العاجز»[۴۰][۴۰] ؛ غیبت کوشش انسان ناتوان است.
غیبت کننده نسبت به فردی که از او بدگویی میکند، در خود احساس کمبود مىکند یا این که آن فرد به او ضربهاى زده یا ظلمى کرده است و چون نمیتواند رو در رو حرف خود را بزند و از حق خود دفاع کند، این احساس ضعف و ناتوانى خود را با حرف زدن در پشت سر فرد و بدگویی میپوشاند و به خود آرامش میدهد. پس ما یا به جهت کمبودهایمان غیبت مىکنیم و یا به دلیل ناتوانىهایمان،که نمىتوانیم حقّ خودمان را بگیریم و راه گرفتن حقّمان را در غیبت کردن مىبینیم.
در جای دیگر میفرماید:
«اَلأََمُ الناسِ المُغتاب»[۴۱][۴۱]؛ پستترین مردم کسی است که غیبت میکند.
این روایت نیز حال درونی شخص غیبت کننده را بیان کرده و از پستی شخصیت وی پرده بر میدارد.
- نفاق
امیرمؤمنان علی(علیه السّلام) در جای دیگر میفرمایند:
«الغیبه آیه المنافق»[۴۲][۴۲] ؛
غیبت نشانگر نفاق گوینده آن است.
- حلالزاده نبودن یا انعقاد نطفه از حرام
پیامبراکرم(صلّىاللّهعلیهوآلهوسلم) فرمود:
«کذب من زعم أنّه ولد من حلال و هو یأکل لحوم النّاس بالغیبه فإنّها إدام کلاب النّار»[۴۳][۴۳] ؛
دروغ گفته است کسى که گمان مىکند از حلال متولد شده با اینکه گوشت مردم را به وسیله غیبت مىخورد؛ زیرا غیبت خوراک سگهاى جهنم است.[۴۴][۴۴]
- بیمروّتی
علی (علیه السّلام) فرمود:
«لا دینَ لمُرتاب و لا مروّهَ لمُغتاب»[۴۵][۴۵] ؛ آدم شکاک، دین ندارد و غیبت کننده مروّت.
همانطور که غیبت کردن حرام است گوش فرا دادن به غیبت نیز گناه و حرام است و در این مسأله هیچ گونه اختلافى در میان فقها و علماى اخلاق نیست.
مرحوم صاحب جواهر و مرحوم شیخ انصارى فرمودهاند:
«حرم استماع الغیبه بلاخلاف»؛ گوش فرادادن به غیبت حرام است و در حرمت آن هیچ گونه اختلافى نیست.
حضرت امام در چهل حدیث (ص۳۵۱) مینویسند:
«چنانچه غیبت حرام است، گوش کردن به آن نیز رفیق آن است در حرمت، بلکه از بعض روایات ظاهر شود که مستمع مثل مغتاب است در همه عیوب حتى وجوب استحلال و کبیره بودن آن، مثل نبوى (صلّىاللّهعلیهوآله): المستمع أحد المغتابین[۴۶][۴۶]؛ شنونده غیبت یکى از دو غیبت کننده است (یعنى مستمع غیبت مانند غیبت کننده است)».
از امام صادق (علیه السّلام) نیز نقل شده است:
«الغیبه کفر و المستمع لها و الرّاضى بها مشرک»؛
غیبت کردن مسلمان به منزله کفر و شنیدن آن و راضى بودن به غیبت به منزله شرک است.
ردّ غیبت و دفاع از برادر دینى
از روایات استفاده میشود علاوه بر این که شنیدن غیبت حرام است، دفاع از برادر دینی و کسی که غیبت او شده نیز در صورت امکان واجب میباشد.
عن الصّدوق بإسناده عن الصّادق (علیه السّلام) فى حدیث مناهى النّبى(صلّىاللّهعلیهوآله):«أنّ رسول اللّه صلّى اللّهعلیهوآله نهى عن الغیبه و الاستماع إلیها، إلى أن قال: ألا و من تطوّل على أخیه فی غیبه سمعها فیه فی مجلس فردّها عنه، ردّ اللّه عنه ألف باب من الشّرّ فی الدّنیا و الآخره فإن هو [لم یردّها و هو] قادر على ردّها، کان علیه کوزر من اغتابه سبعین مرّه»[۴۷][۴۷] ؛
امامصادق(علیه السّلام) فرمود: «پیامبراکرم(صلّىاللّهعلیهوآله) از غیبت و گوش کردن آن نهى فرمود و بعد از آن فرمود: «آگاه باش که کسى که بر برادر خود منت گذارد و غیبتى را که درباره او در مجلسى شنید از او ردّ نماید، خداى تعالى از او هزار باب از شرّ در دنیا و آخرت ردّ فرماید و اگر آن را ردّ نکند با آن که قادر بر ردّ آن باشد، بر او مثل گناه کسى مىباشد که او را هفتاد بار غیبت کرده است».
و عن الصّدوق بإسناده عن جعفر بن محمّد علیهماالسلام عن آبائه فی وصیّه النبىّ لعلىّ، علیهما السّلام: یا علىّ من اغتیب عنده أخوه المسلم فاستطاع نصره فلم ینصره، خذله اللّه فی الدّنیا و الآخره» ؛[۴۸][۴۸]
«رسولاکرم (صلّىاللّهعلیهوآله)، در ضمن وصیتهایش به علی (علیه السّلام) فرمود: «اى على کسى که پیش او غیبت برادر مسلمانش شود و بر یارى او قادر باشد و او را یارى نکند، خداوند او را در دنیا و آخرت رسوا کند».
مرحوم شیخ انصارى مىفرماید:
الظّاهر انّ الرد غیر النهى عن الغیبه و المراد به الانتصار للغایب بما یناسب تلک الغیبه فان کان عیبا دنیویا انتصر له بان العیب لیس الا ما عاب اللّه به من المعاصى التی من اکبرها ذکرک اخاک بما لم یعبه اللّه به و إن کان عیبا دینیا وجّهه بمحامل تخرجه عن المعصیه[۴۹][۴۹]؛
ظاهر این است که ردّ غیبت غیر از نهى از غیبت است بلکه مقصود از ردّ غیبت این است که از غیبت شونده دفاع کند و او را یارى نماید، بدین معنى که اگر غیبت مربوط به امور دنیوى باشد، باید با گفتن اینکه اینها عیب نیست بلکه عیب آن چیزى است که خداى متعال از آن نهى فرموده و از جمله گناهانى که خدا نهى فرموده این است که برادرت را به چیزى که خداوند آن را عیب ندانسته یاد کنى [به او گوشزد نمایى که غیبت کردن تو عیب است] و اگر آن عیب دینى باشد [مثل اینکه بگوید فلان شخص فلان گناه را انجام داده است] باید به گونهاى آن را توجیه کند که از عنوان گناه خارج شود. [مثلا اگر به نامحرمى نگاه کرد بگوید شاید خیال مىکرده یکى از محارم او است یا اگر ترک نماز کرده بگوید شاید فراموش کرده یا در جاى دیگر و وقت دیگر نمازش را بجاى آورده است و امثال آن از محملهاى درست].
به این جهت شیخ انصارى در دنباله بحث مىفرماید:
فان لم یقبل التوجیه انتصر له بان المؤمن قد یبتلى بالمعصیه فینبغى ان یستغفر له و یهتم له لا أن تعیر علیه و انّ تعییرک ایاه لعله اعظم عند اللّه من معصیته و نحو ذلک؛
پس اگر قابل توجیه نباشد باید به طریق دیگرى او را یارى کند [مثلا بگوید مؤمن که معصوم نیست، گاهى مرتکب خطا مىشود] و شایسته است انسان براى او طلب مغفرت نماید نه این که او را سرزنش و رسوا کند. چه بسا گناه توبیخ و سرزنش تو از گناه آن مؤمن نزد خدا بیشتر باشد[۵۰][۵۰]..
در ضمن حدیثى که از پیامبراکرم (صلّىاللّهعلیهوآلهوسلم) نقل شد که فرمودند:
«…کسى که بتواند غیبت برادر خود را رد کند و کوتاهى ورزد گناه او هفتاد برابر شخص غیبت کننده است».
مرحوم شیخ انصارى پس از ذکر آن مىنویسد:
و لعل وجه زیاده عقابه انه اذا لم یرده تجرى المغتاب على الغیبه فیصرّ على هذه الغیبه و غیرها[۵۱][۵۱].
شاید علت افزایش گناه شنونده در این مورد به خاطر آن است که سکوت او موجب تجرّى و جرأت غیبت کننده مىشود و در نتیجه او را در ارتکاب مجدّد غیبت و دیگر گناهان تشویق مىکند.
به هر حال، انسان تا مىتواند باید غیبت برادر دینى را رد کرده و از وى دفاع نماید.
گرچه غیبت از گناهان کبیره به شمار مىآید و در قرآن کریم و روایات به شدت از آن نهى شده است اما مواردى هست که از این کلّیت استثناء شده و غیبت در آن گونه موارد حرام نیست و چون غیبت از گناهان کبیره و رفتاری بسیار زشت و نابهنجار محسوب مىشود باید موارد استثناء از اهمیت ویژهاى برخوردار باشد تا به لحاظ اهمیت بتواند در برابر مفسده غیبت مقابله کند و آن را تحت الشعاع قرار دهد. بدیهى است تشخیص اهم از مهم و تمییز و ترجیح یکى بر دیگرى بایستى با معیارهاى صحیح و معتبر (خداپسندانه) همراه باشد و معیارهاى ظنّى و وهمى که احیانا از اغراض شخصى، عقدهها، توجیهات و وسوسههای شیطانى نشأت مىگیرد، نمىتواند مجوّز غیبت به شمار آید و در یک جمله در صورتى مىتوان غیبت را تجویز کرد که به طور قطع مصلحت لازم و اهمّ در میان باشد که براى حفظ آن ناگزیر از غیبت باشیم. با توجه به این مقدّمه اینک به ذکر برخى از موارد استثناء اشاره میشود:
- دادخواهى
کسى که مظلوم واقع شده هنگامى که نزد قاضى(یا حاکم شرع یا هر کس دیگری که میتواند در استیفای حق وی کمک کند) براى دادخواهى و شکایت مىرود ناچار است ستمهایى را که بر او روا داشتهاند بازگو کند و شخص ظالم را با ذکر نام و نشان معرفى نماید؛ زیرا اگر نامى از ظالم نبرد و جریان را کاملا براى قاضى بیان نکند قاضى نمىتواند موضوع دعوا را بررسى کرده و به داورى بنشیند. از این رو، کسى که براى رفع ظلم و گرفتن حق خود نزد قاضى مىرود راهى جز غیبت ندارد. به عنوان مثال، کسى که بدهکار است و مىتواند قرض خود را بپردازد ولى در اداى آن سهلانگارى و مماطله مىکند طلبکار مىتواند براى احقاق حقش از او در خصوص عدم پرداخت قرض و بد حسابیاش غیبت نماید.
تجویز غیبت در این گونه موارد مستند به یک قاعده فقهى و حقوقى است که به عنوان یک اصل کلى و مورد قبول از پیامبر اکرم (صلّىاللّهعلیهوآله) نقل شده است که فرمودند:
« لىُّ الواجد بالدّین یحلّ عِرضه و عقوبته»؛ سهل انگارى و تأخیر در اداى دین از طرف شخص متمکّن، آبرو ریزى و کیفر او را روا مىسازد.
یعنى تأخیر بىمورد در باز پرداخت بدهى سبب مىشود که طلبکار نزد قاضى شکایت کند و قاضى به تحقیق بپردازد و در نهایت پس از ثبوت سهلانگارى، او را عقوبت و تعزیر کند. پس سهلانگارى در پرداخت دین مصونیت عرض و آبروى شخص را از بین برده و او را مستوجب عقوبت و کیفر میسازد، زیرا کوتاهى در اداى دین – در صورت وجود تمکّن مالى – ظلم به حقوق طلبکار است، چنان که حضرت رسول(صلّىاللّهعلیهوآله) فرمودند:
«مَطل الغنىّ ظلم»؛ کوتاهى و تأخیر در باز پرداخت بدهى از سوى افراد متمکّن ظلم است.
بنابراین، طلبکار مظلوم مىتواند از حق خود دفاع کند و علیه او اقامه دعوى نماید، چنانکه در جای دیگر فرمودند:
«لصاحب الحقّ مقال»، براى صاحب حق جاى سخن گفتن هست؛ یعنى صاحب حق مىتواند علیه متجاوز حرف بزند.
به هر حال، بنابر نص قرآن کریم بدگویى و غیبت هنگام دادخواهى اشکالى ندارد. قرآن مجید به کسانى که مظلوم واقع شدهاند اجازه داده است داد بزنند و فریاد بکشند و حق خود را بگیرند، چنانکه مىفرماید:
«لا یُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إلا مَنْ ظُلِمَ وَ کانَ اللّهُ سَمیعا عَلیما»(۴/۱۴۸)، خداوند دوست ندارد که انسان آشکارا از کسى بدگویى کند یا به کسى دشنام دهد مگر کسى که مورد ستم واقع شده باشد و خداوند شنوا و دانا است.
نکته:
ناگفته پیدا است که در مورد دادخواهی تنها درباره آن قسمت که مربوط به ظلم ظالم و دفاع از حق مظلوم است مىتوان غیبت نمود اما نسبت به عیوب دیگر فرد چیزى نمىتوان گفت که گناه و حرام است و احتمالا براى این که از این قانون سوء استفاده نشود در پایان آیه مذکور مىفرماید:« وکانَ اللّهُ سَمیعا عَلیما»؛یعنى خداوند از نیّت شما آگاه است که آیا براى دفع ظلم غیبت کردهاید یا براى عقده گشایى[۵۲][۵۲].
- کمک گرفتن جهت امر به معروف و نهى از منکر
مورد دیگرى که از موارد جواز غیبت شمرده شده امر به معروف و نهى از منکر است. به این معنا که هرگاه انسان منکری را از مسلمانی ببیند که بر انجام آن اصرار دارد و بداند که اگر غیبتش را بکند آن را ترک میکند. همچنین گاهى از اوقات انسان به تنهایى نمىتواند جلوى منکر را بگیرد و ناگزیر مىشود از دیگران کمک خواسته یا به مقامات ذى ربط (پلیس و دستگاه قضایى) اطلاع دهد تا به کمک آنها از کارهاى زشت جلوگیرى شود، بنابراین ناگزیر است شخص و محل منکر را معرفى نماید«و این باید در جایى باشد که در رفع منکر کمک نموده و مطابق شرع باشد، نه در نزد ظالم بىباکى که از حد شرعتجاوز کند یا در جایى که فایدهاى بر آن مترتب نشود»[۵۳][۵۳].
- استفتاء
از موارد جواز غیبت استفتاء(پرسش) از حکم شرعى است، به این معنى که انسان گاهى در مقام سؤال از حکم شرعى ناگزیر مىشود مورد مسأله را بیان کند و در این جا ممکن است نام فرد یا افرادى برده شود که در این جریان دست داشتهاند و از ذکر نام خود ناراضى باشند. در این گونه موارد اگر مسأله مهم و حیاتى باشد اشکالى ندارد. به عنوان مثال، مىگوید در فلان معامله پدر یا برادر و… به من ستم نموده و حقوق مرا تضییع کردهاند، آیا نظر من در این مورد درست است و بر فرض صحت، آیا من مىتوانم علیه آنها شکایت کنم؟ در این مورد مرا راهنمایى کنید و از کمّ و کیف موضوع آگاهم سازید تا در محدوده حقم اقدام کنم و خداى ناکرده براى استیفاى حقّم از حدود شرعى تجاوز نکرده و بىجهت آبروى آنها را نبرم. علت تصریح به اسم در اینجا براى آن است که صورت مسأله براى فقیه روشن شود تا بتواند جواب مناسب بدهد، اما اگر بردن نام اشخاص در تبیین صورت مسأله تأثیرى نداشته باشد ذکر آن جایز نیست.
البته در این گونه موارد باید تا حد امکان به کنایه و اشاره بسنده کرد تا پاى شخص معیّنى به میان نیاید و در بازگو کردن جریان نیز به حداقل لازم اکتفا شود، مثلا بگوید نظر شما در باره کسى که پدر یا برادر او بر وى ستم کرده است چیست؟ اما اگر راهى جز اظهار نباشد این گونه غیبتها گناهى ندارد[۵۴][۵۴].
در روایت است که هند همسر ابوسفیان نزد پیامبراکرم(صلّىاللّهعلیهوآله) آمد و عرض کرد که ابوسفیان مرد خسیسی است و نفقه من و فرزندم را نمیدهد آیا میتوانم بی اطلاع او از مالش بردارم؟ حضرت فرمودند: به مقدار کفایت خود و فرزندت میتوانی از مال او برداری[۵۵][۵۵].
چنان که ملاحظه میشود با این که هند پشت سر ابوسفیان با تعبیر خسیس(شحیح) بدگویی و غیبت نمود، ولی حضرت چیزی نفرمودند. درحالی که موارد متعددی نقل شده که اگر بیجهت از کسی پیش حضرت بدگویی و غیبت میشد حضرت اظهار ناراحتی نموده و تذکر میدادند.
- غیبت جهت هشدار
هشدار دادن و آگاه ساختن از خطرى که مسلمانى را تهدید مىکند یکى دیگر از اسباب تجویز غیبت است، یعنى اگر انسان ببیند یکى از دوستانش با گروهى در ارتباط است که به مصلحت او نیست باید وى را آگاه سازد. به طور مثال، با کسانى معاشرت مىکند که اگر او را متوجه نکنند به تدریج در اثر رفت و آمد با آنان تحت تأثیر رفتار بد آنها قرار مىگیرد. در این صورت لازم است او را از عیوبشان آگاه سازد تا از روى بصیرت و آگاهى با آنها برخورد کند. رسول گرامى اسلام (صلّىاللّهعلیهوآله) فرمود:
«أترغبون عن ذکر الفاجر حتّى لا یعرفه النّاس، أذکره بما فیه یحذره النّاس»؛آیا از گفتن آنچه در باره فاجر و گناهکار مىدانید خوددارى مىکنید تا مردم او را نشناسند؟ عیوب وى را براى مردم بازگو کنید تا از او کنارهگیرى کنند و برحذر باشند[۵۶][۵۶].
همچنین اگر انسان در غیاب کسی در نفی کمال او سخنی بر زبان آورد، ولی قصد تنقیص او را نداشته باشد، این عمل او غیبت شمرده نمیشود؛ همانند نفی مهارت یک پزشک یا ضعیف بودن قدرت علمی یک مجتهد که در این حالتها غیبت جایز است.
- لقب مشهور
اگر کسى به نام و یا لقبى مشهور باشد که هر چند آن لقب در اصل بیان کننده عیب و نقص اوست ولى با مرور زمان قبح و زشتى آن از بین رفته است به گونهاى که اگر کسى او را با آن نام یا لقب صدا بزند ناراحت نمىشود، ذکر او با آن نام و لقب مانعى ندارد، مثل اینکه در باره کسى که کور است بگویند فلان نابینا آمد و یا آن نابینا چنین مطالبى را اظهار کرد و یا در باره کسى که لنگ است بگویند فلان کس که لنگ است چنین مطلبى را گفت و… در این گونه موارد اگر کسى آنان را با این صفت نام ببرد غیبت نیست، زیرا از شنیدن آن ناراحت نمىشوند و کسى هم که آنها را صدا مىزند در مقام عیب جویى نیست، چنانکه در میان راویان حدیث کسانى بودهاند که نقص عضو داشتهاند و در احادیث نیز با همان نقص عضو از آنها یاد شده است، مانند «ماعور»(یکچشم) و«اعمش» (کسى که دیدگانش تار است). اما هرگاه شخص راضی نباشد یا شناسانیدن او با عبارتى دیگر ممکن باشد، جایز نیست[۵۷][۵۷].
- غیبت در مقام مشورت
مورد دیگرى که غیبت کردن جایز است مقام مشورت است که اگر کسى در امور مهم شخصى یا اجتماعى از قبیل ازدواج و معامله و عزل و نصب کارمندان و مسئولان با انسان مشورت کند در صورتى که احتیاج به ذکر نقاط ضعف و عیوب وى باشد اظهار عیب اشکالى ندارد بلکه گاهى لازم نیز هست.
امیرمؤمنان علی (علیه السّلام) فرمود:
«المستشار مؤتمن»؛ کسى که مورد مشورت قرار مىگیرد باید امین باشد و در مشورت خیانت نکند.
بنابراین، لازم است انسان آنچه مىداند به کسى که با او مشورت مىکند بگوید تا از روى آگاهى و بصیرت کار خود را انجام دهد و اگر حقیقت را نگوید خیانت در مشورت کرده است.
مرحوم شیخ انصارى مىفرماید:
«یکى از مواردى که از حکم حرمت غیبت استثناء شده نصیحت مشورت کننده است؛ زیرا کسى که مورد مشورت قرار مىگیرد وظیفه دارد آن چه را که به خیر و صلاح طرف مشورت است به وى تذکّر دهد و اگر نگوید به او خیانت کرده و گاهى از اوقات مفسده نصیحت نکردن از ارتکاب غیبت بیشتر است. حتى اگر کسى با انسان مشورت نکند و بخواهد با زنى ازدواج کند که عیوب او را نمىداند و این شخص مىداند که آن زن داراى نواقصى هست که اگر آنها را به این مرد تذکّر ندهد زیانهایى به بار خواهد آورد اینجا نیز باید او را آگاه کند، هر چند از این طریق مرتکب غیبت شود و تردیدى نیست که ارتکاب این غیبت از ترک نصیحت مؤمن بهتر است، بخصوص آنکه ظاهر برخى از روایات دلالت دارد بر اینکه نصیحت مؤمن واجب است»[۵۸][۵۸].
- غیبت بدعتگذار
اگر کسى مىبیند شخصى گمراه است و مردم را هم گمراه مىکند و مىخواهد بدعتى در دین خدا ایجاد کند، مىتواند از او بدگویى کند تا مردم فریبش را نخورند و در دامش نیفتند.
در اینجا گذشته از اینکه غیبت او گناه ندارد خداى متعال در نامه عمل وى ثواب نیز مىنویسد، چنان که امام صادق(علیه السّلام) فرمود:
«قال رسولاللّه(صلّىاللّهعلیهوآلهوسلم): إذا رأیتم أهل الرّیب و البدع من بعدى فأظهروا البراءه منهم و أکثروا من سبّهم و القول فیهم و الوقیعه و باهتوهم کیلا یطمعوا فی الفساد فی الإسلام و یحذرهم النّاس و لا یتعلّموا من بدعهم یکتب اللّه لکم بذلک الحسنات و یرفع لکم به الدّرجات فی الآخره»[۵۹][۵۹]؛
رسولخدا(صلّىاللّهعلیهوآلهوسلم) فرمود: «هرگاه پس از من اهل ریب[کسانى که در دین القاى شبهه مىکنند] و بدعت را دیدید، بیزارى خود را از آنان آشکار نمایید و به آنها سخت دشنام دهید و دربارهشان بدگویى کنید تا به فساد در اسلام طمع نکنند و مردم از آنها دورى نمایند و بدعتهاى آنان را یاد نگیرند، خداوند در برابر این کار براى شما ثواب مىنویسد و درجاتتان را در آخرت بالا مىبرد».
- غیبت متجاهر به فسق
غیبت افرادی که آشکارا فسق و گناه میکنند نیز از موارد حرمت غیبت استثنا شده است.
از امام باقر(علیه السّلام) روایت شده است که فرمود:
«ثلاثه لیس لهم حرمه: صاحب هَوى مبتدع و الإمام الجائر و الفاسق المُعلن بفسقه[۶۰][۶۰]»؛ سه نفرند که احترام ندارند:
- کسى که داراى هوسهاى بدعت آمیز است، ۲. زمامدار ستمگر، ۳. کسى که آشکارا معصیت مىکند.
روایات دیگرى نیز به این مضمون رسیده است از جمله:
رسولخدا(صلّىاللّهعلیهوآله) فرمود:
«ثلاثه لاغیبه لهم صاحب الهوى و الفاسق المعلن بفسقه و الإمام الجائر»[۶۱][۶۱]؛ سه نفرند که غیبت ندارند[غیبتشان اشکالى ندارد]:
- کسى که داراى هوسهاى باطل و بیهوده است،۲. کسى که به طور علنى گناه مىکند، ۳. زمامدار ستمگر.
در حدیث دیگر علی علیه السلام فرمود:
«لیس لفاسق غیبه»[۶۲][۶۲]؛ کسى که آشکارا معصیت مىکند غیبت ندارد.
و پیامبراکرم(صلّىاللّهعلیهوآله) فرمود: «من ألقى جلباب الحیاء من وجهه فلا غیبه له[۶۳][۶۳]»؛ کسى که نقاب حیا را از چهره برافکند غیبت ندارد.
* چند نکته:
– اگر غیبت را به کشف سرّ تفسیر کنیم، غیبت متجاهر به فسق واقعا از مصادیق غیبت نیست نه آنکه از موارد استثناى غیبت باشد؛ زیرا بازگو کردن گناه علنى کشف سرّ نیست.
– توجه به تفاوت «متجاهر به گناه» و «مُصِرّ بر گناه»: متجاهر به گناه کسی است که گناهی را آشکارا انجام میدهد و باکی از دیدن مردم ندارد؛ ولی در این تعریف، تعداد مرتبههایی که گناهی را انجام میدهد مطرح نیست؛ یعنی ممکن است شخص متجاهر به گناه، اصراری بر تکرار گناه نداشته باشد، در حالی که مُصِرّ بر گناه به کسی گفته میشود که گناهی را پیاپی انجام دهد و دیگر فرقی نیست میان آن که آشکارا گناه کند یا پنهانی؛ پس مصر بر گناه، ممکن است متجاهر به گناه نباشد و متجاهر به گناه هم ممکن است مصر بر آن نباشد. از سویی ممکن است فردی، هم متجاهر به گناه باشد و هم مصر بر آن؛ یعنی گناهی را بی باکانه و آشکارا مرتب انجام دهد و باید دقت داشت که مورد جواز غیبت، تجاهر به گناه است، نه اصرار بر آن؛ پس غیبت از کسی که پیاپی، اما پنهان گناهی را انجام می دهد و نمیخواهد دیگران از گناه او آگاه شوند، جایز نیست.
– نیز باید دانست که غیبت متجاهر به فسق در صورتی جایز است که خودش اقرار به گناه داشته باشد. بنابراین اگر برای عمل خود عذر صحیحی بیاورد غیبتش جایز نیست، مثلا بگوید شراب را برای مداوا میخورم یا مقلد کسی هستم که این کار را جایز میداند یا روزه ماه مبارک رمضان را افطار میکند به عذر این که مریض یا مسافر هستم.[۶۴][۶۴]
- غیبت شخص یا گروه نامشخص
غیبت در صورتی که از فرد نامشخصی باشد و نام و نشانی از او برده نشود، اشکالی ندارد. مثل این که بگوید: امروز گرفتار نادانى شدم یا فاسقى چنینگفت و چنین کرد و امثال اینها، به شرطى که آن شخص بر شنونده معلوم نباشد.
و هرگاه از یک نفر که مردّد بین چند نفر مشخص است غیبت کند حرام است. مثل این که بگوید: یکی از پسران فلانی این عیب را دارد.
و اگر از یک نفر که مردّد بین افراد زیادی است غیبت کند جایز است. مثل این که بگوید: یک نفر اصفهانی یا شیرازی چنین و چنان بود و نیز جایز است اگر بگویدک بعضی از اصفهانیها یا شیرازیها فلان عیب را دارند. ولی اگر بگوید: همه اصفهانیها فلان عیب را دارند، شکی در حرمت آن نیست بلکه ظاهر این است که در این صورت غیبت تمام اهل آن شهر را کرده است.[۶۵][۶۵]
- کسى که خود را منسوب به دیگرى نماید و منسوب به او نباشد جایز است ردّ نسبت او را کردن؛ زیرا مصلحت حفظ انساب و خانوادهها مقدم بر مفسده هتک مُدّعی است.
- اظهار عیب عالم یا حاکم شرعى که صلاحیت فتوى و حکم نداشته و متصدى آن شود، تا بدین صورت از افتاء و حکم دادن او جلوگیری شده[۶۶][۶۶]، مردم سراغ افراد شایسته و اهل این کار بروند، مثلا بیعدالتی یا اخذ رشوه قاضی یا مسئولی را بیان کند. مشروط بر این که قصد هدایت و راهنمایی مردم را داشته باشد نه این که از روی حسادت یا کینه باشد.
- شهادت دادن در موضعى که باید شهادت داد، چه در حقوق الناس و چه در حقوق الله.
- غیبت فاسقی که روایتی جعل کرده یا بر امری به دروغ شهادت داده، به قصد این که او را بشناسند و به حرفش ترتیب اثر ندهند.
- غیبت کفار و کسانى که مخالف مذهب شیعه اثنىعشریاند، که در این صورت نیز اقوى جواز غیبت آنهاست[۶۷][۶۷].
- به طور کلی هر موردی که مصلحت غیبت کردن از مَفسده هتک احترام مؤمن بیشتر باشد غیبت جایز است.
برای درمان این صفت ناپسند اخلاقی از دو راه علم و عمل باید استفاده نمود:
الف- درمان علمی: درمان علمی آن است که شخص غیبت کننده در پیامدهای دنیوی و اخروی این گناه- که قبلا ذکر شد- بیندیشد و آنها را با آن چه از این گناه نصیبش میشود، مقایسه کند. با این مقایسه متوجه خواهد شد که او با این گناه از چشم مردم میافتد، بغض و کینه و دشمنی ایجاد میکند، به وحدت مسلمین لطمه میزند، اعمالش نیکش تباه، دینش فاسد و از ولایت خدا خارج میشود و… هرگاه این پیامدها را با چند لحظه بدگویی و هوسرانی مقایسه کند، پی خواهد برد که با این عمل زشت چه اشتباه بزرگی مرتکب شده و چقدر آسان دین و دنیای خود را به تباهی کشانده است.
علاوه بر این، اگر دشمنى نیز داشته باشد با شخصى که از او غیبت مىکند، مقتضاى دشمنى نیز آن است که از او غیبت نکند؛ زیرا بر اساس احادیث اهلبیت(علیهمالسلام)، اعمال نیک غیبت کننده به نامه عمل کسى که از او غیبت شده و گناهان این به نامه اعمال آن منتقل مىشود. پس خواست دشمنى با او کند، با خود دشمنى کرده و بر خود صدمه زده است.
ب- درمان عملی: آن است که انسان به هر زحمتی که شده، برای مدتی مهار زبان خود را به دست بگیرد و کاملا از خود مراقبت نماید تا به مرور زمان به راحتی از غیبت کردن پرهیز نماید و سعی کند که خوبیهای مردم را ببیند و به دنبال معایب آنها نباشد.
آوردهاند که حضرت عیسی(علیهالسلام) با عدهای از یارانش از جایی عبور میکردند که به لاشه سگی برخوردند. همراهان گفتند: چه مردار بدبویی! حضرت عیسی (علیهالسلام) فرمود: چه دندانهای سفیدی دارد.
آنها نقص مردار را دیدند و حضرت عیسی کمال آن را گوشزد کرد.
چقدر خوب است بیش از آنچه به عیبهای دیگران توجه کنیم به دنبال کشف عیبهای خود باشیم. کسى که به عیوب خود آگاه و معترف باشد هرگز درصدد عیبجویى دیگران برنمىآید.خودخواهى و خودپسندى است که انسان را مغرور ساخته و به کنکاش در عیوب مردم وامىدارد. آرى، انسانى که خود را سراپا عیب و نقص مىبیند شرم دارد از این که دیگران را به خاطر همان عیوب سرزنش کند. چنان که امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) فرمود:
«ای مردم! خوشا به حال کسی که مشغول بودن او به عیب خود، او را از عیبجویی دیگران باز دارد و خوشا به حال کسی که ملازم خانه خود گردد، دسترنج خویش را بخورد و به اطاعت پروردگارش مشغول باشد و بر خطاهای خویش بگرید. او به خویشتن مشغول و مردم از دستش راحت باشند».[۶۸][۶۸]
E علامه محمدمهدی نراقی نیز در درمان کلی بیماریهای نفسانی چنین آورده است:
«علت انحراف اخلاقى اگر بیمارى جسمانى باشد باید به وسیله درمان طبى به دفع و زایل کردن آن پرداخت و اگر بیمارى نفسانى باشد معالجه کلى و عمومى آن مانند معالجه کلى و عمومى در طب بدنى است. معالجه کلى درباره آن این است که مرض را ابتدا به غذایى که طبعا ضد آن بیمارى است علاج مىکنند، چنان که مرض سردى به غذاى گرم معالجه مىشود و اگر این معالجه سود نبخشید به دوا درمان مىکنند، اگر باز هم تاثیر نکرد از داروهاى سمّى استفاده مىکنند و اگر به آن هم شفا و بهبود حاصل نشد با سوزاندن و یا قطع عضو عمل مىکنند و این آخرین علاج است. قانون کلى در معالجه نفسانى نیز چنین است، به این ترتیب که پس از شناخت انحراف باید به تحصیل فضیلتى که ضد آن انحراف باشد مبادرت کرد و بر کارهایى که آثار آن فضیلت است مواظبت و مراقبت نمود و این به منزله غذاى ضد بیمارى است. پس همان طور که حصول حرارت در مزاج برودت پدید آمده درآن را از میان مىبرد، همین طور هر فضیلتى که در نفس پیدا شود رذیلت ضد آن را برطرف مىکند. اگر این دستور العمل سود نبخشید باید نفس را بر این رذیلت و انحراف اخلاقى در اندیشهها یا در گفتار یا در عمل توبیخ و سرزنش کرد و او را به زبان حال یا مقال مورد خطاب قرار داد: که اى نفس اماره خود را به هلاک افکندى و در معرض خشم الهى قرار دادى، و بزودى در دوزخ با شیاطین و بدکاران به عذاب گرفتار خواهى شد و اگر این هم مؤثر نشد باید به آثار رذیلتى که ضد آن رذیلت است دست یازد به شرط آن که تعدیل را حفظ کند. بنابراین شخص جبان، مثلا، به کارهاى متهوران و بىباکان یعنى به امور ترسناک و هولانگیز دستبزند و خود را در خطر بیفکند. شخص بخیل در بذل و بخشش اموال بسیار اقدام کند، بشرط آن که وقتى نزدیک است که جبن و بخل زایل شود بتواند دستباز دارد تا در تهور و اسراف نیفتد و این به منزله مداواى با سمّ است. اگر این هم به سبب نیرومندى و استوارى بیمارى سود نبخشید باید نفس را به انواع کارهاى سخت و شاق و ریاضتهاى رنجآورى که نیروى برانگیزنده این رذیلت را ضعیف سازد عقاب کند و این کار همانند سوزاندن و قطع عضو است، که آخرین علاج است».[۶۹][۶۹]
براى موفقیت در درمان هر بیمارى وجود سه عنصر اساسى ضروری است:
- رسیدن به احساس درد و رنج و ناراحتى
- آگاهی نسبت به انگیزهها و عوامل بیمارى
- شناخت راه درمان
کسی که میخواهد رفتار زشت یا گناهی را ترک کند آن وقت موفق خواهد بود که به پلیدی و زشتی عملی که انجام میدهد پی برده، از این که گرفتار چنین امری شده حقیقتا در رنج و عذاب و ناراحتی باشد. اگر انسانِ گرفتار، به چنین مرحلهای رسید اولین و مهمترین گام را برای درمان برداشته است و بخشی از راه را پیموده است.
نکته بعدی این است که در درمان هر بیماری باید علل و عوامل به وجود آورنده آن را شناخت تا ضمن مبارزه با علّت، معلول را از میان برداشت و بیماری را ریشه کن نمود. مبارزه با معلول و نشانههای بیماری ممکن است برای مدت کوتاهی مؤثر باشد ولی در درازمدت مشکلی را حلّ نخواهد کرد.
همچنین بعد از رسیدن به مرحله درد و رنج و شناخت ریشههای بیماری، شخص باید نسبت به راه درمان نیز شناخت کافی داشته باشد تا به بیراهه نرفته و عمر و انرژی و توان خود را بیهوده به هدر ندهد و دست آخر هم سرخورده نشود.
حرف آخر این که مهمترین عاملى که در مبارزه با عوامل فساد و بیماریهاى معنوى و نفسانى مؤثر و کارساز است عنصر ایمان و ذکر است. اگر کسى به خداوند متعال و روز جزا واقعا ایمان داشته باشد کمتر مرتکب گناه کبیره به ویژه گناهانى مانند تهمت و غیبت مىشود.
امام صادق(علیهالسلام) مىفرماید:
«اگر سلامت خود را مىخواهى به یاد آفریدگار باش نه به یاد مخلوق و آفریده، تا یاد او براى تو مایه عبرت و مانع از غیبت باشد و به جاى گناه، ثواب نصیبت شود».[۷۰][۷۰]
امیر المؤمنین(علیهالسلام) نیز مىفرماید: ذکر خدا داروى بیمارىهای دلهاست.[۷۱][۷۱]
اما درمان:
چنان که ذکر شد برای این که انسان موفق شود گناه بزرگ و عادت بسیار ناپسند غیبت را در خود ریشه کن کند لازم است به عوامل و ریشههای به وجود آورنده آن توجه کند و درصدد درمان آنها باشد. در بحث از علل و انگیزههای غیبت به ۱۶ عامل به تفصیل اشاره شد و برای درمان، لازم است به دور کردن تک تک این عوامل همّت بگماریم و مشکل را از ریشه برطرف کنیم. اما چون در این نوشته برای پرداختن به همه این عوامل مجالی نیست، لذا تنها به برخی از آنها به اختصار اشاره میشود و برای آگاهی بیشتر به کتب اخلاقی مراجعه گردد.
- بدگمانی
گفته شد طبق آیه شریفه سوره حجرات، غیبت ناشی از تجسّس در احوال مردم و آن نیز ناشی از بدگمانی به آنها میباشد. بنابراین اگر انسان بتواند این حالت بدگمانی را از خود دور کند موفق شده است در خیلی از موارد خود را از کمند غیبت برهاند.
خداوند در قرآن کریم مؤمنان را از بدگمانی نهی کرده میفرماید:
«یا أیُّها الَّذینَ آمَنوا اجْتَنِبُوا کَثیرا مِنَ الظَّنِّ إنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إثْمٌ…»۴۹/۱۲؛
اى کسانى که ایمان آوردهاید از بسیارى از گمانها بپرهیزید؛ چرا که بعضى از گمانها گناه است.
رسولخدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود:
«إنّ اللّه حرّم من المسلم دمه و ماله و عرضه و أن یظنّ به ظنّ السّوء»؛[۷۲][۷۲]
همانا خداوند خون و مال و آبروى مسلمان را محترم شمرده و سوء ظن به مسلمانان را تحریم فرموده است.
مرحوم شهید ثانى نیز در این باره مىنویسد:
همانگونه که بدگویى پشت سر انسان مؤمن حرام است و کسى حق ندارد در غیاب دیگرى بدگویى کند و بدیهاى او را براى دیگران باز گو نماید، سوء ظن و حدیث نفس نیز جایز نیست. مقصود از سوء ظن عقد قلب است، به این معنى که انسان آنچه را که در ذهنش وارد شده است بپذیرد و به آن معتقد باشد و گناه وى را قطعى بداند با اینکه در واقع براى او ثابت نشده است و تنها به صرف سوء ظن او را محکوم کند و آبروى او را در میان مردم ببرد. این سوء ظن گناه دارد و حرام است اما خاطرههاى زود گذر را خدا مىبخشد و به این جهت است که در شرع مقدس اسلام آمده است اگر از دهان کسى بوى شراب به مشام انسان برسد حق ندارد بگوید شراب خورده است و نمىتواند حدّ شرابخوارى بر او جارى کند. چه بسا احتمال مىرود شراب را مضمضه کرده و نخورده باشد، یا کس دیگرى به زور در دهانش ریخته باشد و این بعید به نظر نمىرسد. به هر حال، این فکر مجوّزى براى سوء ظن نسبت به برادر مسلمان نمىشود و انسان نمىتواند به این گونه گمانها ترتیب اثر بدهد.[۷۳][۷۳]
امام صادق(علیه السّلام) فرمود:
«إذا ظننتَ فلا تحقّق»؛[۷۴][۷۴]
هرگاه به کسى بدگمان شدى آن را تصدیق مکن(یعنى به صرف گمان چیزى را باور مدار).
اصل صحّت[۷۵][۷۵]
از آنجا که بدگمانى حسّ اعتماد عمومى را از بین مىبرد و دلها را مکدّر مىکند، شریعت مقدّسه براى خنثى کردن آن پاد زهرى به نام «اصل صحت» مقرّر داشته که در کلّیه مراحل زندگى باید به کار گرفته شود. یعنى انسان باید اعمال مؤمنان را حمل بر صحّت کرده و تا مىتواند کار آنان را به خوبى توجیه و تحلیل کند مگر آنکه تمام راهها براى توجیه بسته باشد.
حضرت على (علیه السّلام) مىفرماید:
«ضع أمر أخیک على أحسنه حتّى یأتیک ما یغلبک منه و لا تظنّنّ بکلمه خرجت من أخیک سوء و أنت تجد لها فی الخیر محملا»؛
اعمال برادرت را بر بهترین وجه حمل کن مگر آنکه حجت و دلیلى براى تو پیدا شود که راه توجیه را بر تو ببندد. و هرگز نسبت به سخنى که از برادر مسلمانت صادر شده است بدگمان مباش در صورتى که مىتوانى مَحمِل نیکى براى آن بیابى. [۷۶][۷۶]
علامه مجلسى در شرح این جمله مینویسد:
مقصود از عبارت «ضع امر اخیک علی احسنه» این است که گفتار و کردارى که از برادر دینى تو سر مىزند تا آنجا که مىتوانى باید آن را بر نیکوترین وجه حمل کنى گر چه احتمال صحّت مرجوح و ضعیف و احتمال فساد و بدى راجح و قوى باشد و حق ندارى تجسس کنى، مگر آنکه دلیل قطعى بر ثبوت آن پیدا شود. چه بسا گمانی که بىاساس است و تجسّس هم در مورد آن جایز نیست.
بدگمانى علاوه بر اینکه خود انسان را آلوده مىکند جامعه را نیز به فساد و تباهى مىکشاند؛ زیرا شخص بدگمان، سوء ظن خود را به افراد دیگر نیز منتقل مىکند و به تدریج چیزى را که اساس و پایهاى جز شایعه یا برداشت نادرست نداشته است به صورت امرى قطعى و مسلّم در میان مردم منتشر مىسازد و هنگامى که از او سؤال مىکنند چرا و به چه دلیل درباره برادر مسلمانت سوء ظن پیدا کردى و آبروى او را ریختى و شخصیتش را لکّه دار نمودى و او را از هستى ساقط کردى، مىگوید از فلانى شنیدم و هنگامى که از دومى سؤال مىشود او هم مىگوید من نیز از فلان شخص شنیدهام و… و پس از بررسى و تحقیق متوجه مىشود که بدگمانى او هیچ اساس و پایهاى نداشته است.
حضرت على (علیه السّلام) فرمود:
«من لم یحسن ظنّه استوحش من کلّ أحد»؛[۷۷][۷۷]
کسى که بدبین است از همه وحشت دارد.
و باز فرمود:
«من غلب علیه سوء الظّنّ لم یترک بینه و بین خلیل صلحا»؛[۷۸][۷۸]
بر هر کس بدگمانى غلبه کند هرگونه صلح و صفا بین او و دوستانش از بین مىرود.
- حسادت
مرحوم علامه نراقی مینویسد:
«حسود از قضای خداى تعالى ناخشنود و خشمگین است و از نعمتهاى الهى که براى بندگان خود تقسیم کرده کراهت دارد و عدالتى را که در مملکت خویش اجرا کرده منکر است و این ناخشنودى و انکار، که موجب ضدیت و عناد با خالق بندگان است، نزدیک است که اصل توحید و ایمان را از میان ببرد چه رسد به ضرر رساندن به آنها. به علاوه حسد موجب غش و خیانت و عداوت با مؤمن و ترک خیرخواهى و دوستى و بزرگداشت و مراعات او و ترک همراهى و همگامى با پیامبران و اولیای خدا در خواستن خیر و نعمت براى او و مشارکت با شیطان و حزب وى در شادى از نزول بلاها و مصائب بر او و زوال نعمت از او مىشود و این خبائث و رذایل نفس، حسنات را از میان مى برد، همچنانکه آتش هیزم را نابود میسازد.
همچنین حسود همواره در رنج و ألم و عذاب و پیوسته در غم و اندوه است؛ زیرا نعمتهاى خدا به سبب حسد تو از بندگان او و از دشمنان تو قطع نخواهد شد، پس هر نعمتى که خدا به آنان مىدهد تو را در تعب و اندوه و عذاب مى گذارد و هر بلایى که از ایشان دفع شود گویى که بر تو فرود آید و بدین گونه دایما غمگین و محزون و تنگدل و پریشان خاطر مىباشى، پس آنچه براى دشمنان خود مىخواهى به جان خود مىکشانى و چه شگفتآور است که عاقلى خود را در معرض خشم خدا و گرفتار عذاب او در آخرت قرار دهد و زیان و رنج و اندوه این دنیا را به جان بخرد و دین و دنیاى خود را بىهیچ نتیجه و فایدهاى تباه سازد.
مهمترین خواسته مردم بد حالى دشمنان و رنج و اندوه آنان است و عذابى بالاتر از درد و رنج حسد نیست. پس حسد آدمى را دشمنکام مىکند و مراد دل دشمنان را برمىآورد و چون به دیده تحقیق بنگرى خواهى دانست که هر حسودى در واقع دشمن خود و دوست دشمن خویش است. پس هر که در این معنى نیک بیندیشد و فواید خیرخواهى براى مسلمین را مورد توجه قرار دهد و دشمن خود نباشد، البته حسد را رها خواهد کرد.
و اما عمل مؤثر در درمان حسد این است که بر آثار خیرخواهى که ضد حسد است مواظبت نماید، به این نحو که تصمیم بگیرد و خود را مکلف سازد که در گفتار و کردار بر خلاف مقتضاى حسد رفتار کند. پس اگر حسد او را بر تکبر برمىانگیزد، خود را به تواضع وا دارد و اگر او را بر غیبت و بدگویى ترغیب مىکند، زبان به مدح و ستایش وى بگشاید و اگر او را به خدعه و ترش رویى و درشتگویى مى خواند، خود را به خوشخویى و شکفتهرویى و خوشکلامى مکلَّف نماید و اگر او را بر خوددارى از احسان با وى وا مىدارد، خود را به بذل و نیکى بیشتر ملزم سازد و چون بر این روش و لو با تکلف مداومت نماید، ریشه حسد به تدریج از او کنده و قطع مى شود. به علاوه اگر محسود او را چنین یافت دلش با وى صاف و پاک مى شود و او را دوست مى دارد و چون آثار محبت او براى حسود ظاهر شد حسدش زایل مىشود و محبت وى در دلش جاى مىگیرد و بین آن دو موافقت و همدلى پدید مىآید و حسد از میان مى رود.این معالجه کلى براى مطلق بیمارى حسد است».[۷۹][۷۹]
نیز حسادت دلیلى بر کمال حماقت و نادانى است؛ زیرا چه بسا حسادت و بدگویى موجب فضیلت و محبوبیت محسود در میان مردم شود. این طور نیست که هرگونه بدگویى پشت سر اشخاص موفقیت آنها را متزلزل کند، بلکه ممکن است مذمّت و عیبجویى موجب جلب محبّت و کسب آبروى بیشتر براى محسود شود. تجربه نشان داده است که در این گونه موارد مردم به جاى آنکه سخن حسودان بدخواه را بپذیرند به افرادى که مظلومانه هدف قرار گرفتهاند بیشتر علاقهمند مىشوند.
- مسخره کردن و استهزاء و اهانت
خداوند متعال میفرماید: «لا یسخر قوم من قوم عسى ان یکونوا خیرا منهم،۴۹/۱۱»؛ هیچ گروهى گروه دیگر را مسخره نکنند، شاید آن گروه از آنها بهتر باشند.
و پیغمبر اکرم (صلّىاللّهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «کسانى که مردم را مسخره و استهزاء مىکنند براى هر یک درى از بهشت را مىگشایند و مىگویند: بشتاب بشتاب! او با رنج و غم مىآید که داخل شود در را مىبندند، سپس درى دیگر را مىگشایند و به او مىگویند: بشتاب و زود بیا! و چون به نزدیک در مىرسد در را مىبندند و پیوسته با او چنین مىکنند، تا در دیگر گشوده مىشود و چون مىگویند: بشتاب و تند بیا! دیگر نمىآید».[۸۰][۸۰]
مرحوم نراقی مینویسد: راه علاج آن این است که بداند استهزاء و مسخره کردن وى موجب خوارى خود او در قیامت در پیشگاه خداى تعالى و در نزد فرشتگان و پیامبران و همه مردم خواهد شد، پس اگر در حسرت و شرم و خجالت و خوارى خود در روزى که بار گناهان کسانى را که استهزاء کرده بر دوش دارد و به دوزخ رانده مىشود بیندیشد، به وحشت مىافتد و از خوار کردن دیگران باز مىایستد و اگر حقیقت حال خود را در روز قیامت بداند در مىیابد که سزاوارتر این است که گاهى بر خود بخندد و زمانى بگرید؛ زیرا با استهزاء کردن کسى در نزد اراذل مردم خویشتن را در معرض آن قرار مىدهد که آن شخص در قیامت در برابر دیدگان مردم دست او را بگیرد و به ضرب تازیانه، چنانکه چهارپایان را مىرانند، وى را به سوى آتش جهنم ببرد و او را استهزاء کند و از خوارى او و از اجازه الهى براى انتقام از وى شادمان باشد. پس هر که در این باره بیندیشد و دشمن جان خود نباشد، از استهزاء و مسخره کردن به کلى اجتناب خواهد نمود.
- خشم و کینه و دشمنی
پیامبر اکرم(صلّىاللّهعلیهوآله) فرمود: «غضب ایمان را فاسد میگرداند چنانکه سرکه عسل را فاسد میکند».
امام صادق(علیه السّلام) هم فرمود: «غضب، کلید هر بدی و شرّی است».
مرحوم ملا احمد نراقی درمان این رذیله را متوقف بر چند چیز میداند:
- اول آن که در ازاله اسبابی که باعث هیجان غضب میشود، مثل فخر، کبر، عجب، غرور، لجاج، مراء، استهزاء،حرص، دشمنی، حب جاه و امثال اینها که همه از اخلاق پست و صفات مهلکه هستند بکوشد.
- روایاتی را که در مذمت غضب رسیده به دقت ملاحظه کند.
- متذکر اخبار و احادیثی شود که در مدح و ثواب خودداری از خشم و غضب وارد شده است. چنان که رسول گرامی(صلّىاللّهعلیهوآلهوسلّم) فرمود:
«هر که غضب خود را از مردم باز دارد، خداوند تبارک وتعالی نیز در روز قیامت عذاب خود را از او باز دارد».
- فواید و برکات ضدّ آن که حلم (و کظم غیظ) باشد را مورد توجه قرار دهد.
- از همنشینی و مصاحبت با افرادی که در مهار خشم و غضب خود ناتوان هستند دوری و با اهل علم و حلم و وقار همراهی کند.
- متوجه این نکته باشد که غضب از نشانههای بیماری دل و نقصان عقل و ضعف نفس است، نه این که نشانگر شجاعت و قوت نفس باشد.
- احتمال بدهی که شاید صفحه روزگار برگردد و روزی آن ضعیفی را که تو بر او غضب میکنی، قوّت دهد و کار بالا گیرد و در صدد انتقام و مکافات برآید.
- و از جمله راههای درمان غضب آن است که فرد در هنگام عصبانیت با پناه بردن به خدا از شرّ شیطان، موقعیت خود را تغییر دهد، مثلا اگر ایستاده است بنشیند. وضو گرفتن و شستن سر و صورت با آب سرد برای آرامش و تسکین آتش غضب مفیدند.[۸۱][۸۱]
از راههای دیگر کنترل خشم و عصبانیت میتوان به موارد زیر اشاره نمود:
E کنترل اندیشه؛ یعنی انسان مراقب باشد تا از لحاظ ذهن و فکر گرفتار تفسیرهای غلط، بدگمانی، اطلاعات ناقص یا اشتباه و… نشود.
E موقع عصبانیت نقاط مثبت طرف مقابل را در ذهن خود مرور کند.
E از درشتنمایی مشکلات و نیز ریز شدن در مسایل بیاهمیت اجتناب نماید.
E از دیگران در حد معقول و منطقی و نیز در حد توان آنها انتظار داشته باشد(پرهیز از انتظارات بیجا).
E به دیگران حق اشتباه کردن قایل شدن؛ توجه به این نکته که همه ماها آدمهایی هستیم با نقاط ضعف، نقصها و کمبودهایی در وجودمان، در اندیشه و باورهایمان و در شخصیت و رفتارمان که منجر به اشتباههایی در زندگی و در حق خود و دیگران میشود که در بسیاری از موارد باید این کوتاهیها را از دیگران انتظار داشته باشیم و اگر اتفاق افتاد بپذیریم.
E سعی کنیم خود را به صفت تواضع بیاراییم؛ چرا که در بسیاری از موارد تکبر عامل اصلی خشم و عصبانیت میباشد.
کینه عبارت است از پنهان کردن دشمنی شخصی در دل و از احادیث استفاده میشود که مؤمن کینه به دل نمیگیرد. در معالجه آن لازم است که شخص تأمل کند که دشمنی و کینهورزی درختی است که جز اندوه و رنج میوهای نمیدهد و صفتی است که غیر از غصه و غم اثری نمیبخشد و غالبا از کینه و دشمنی ، ضرری به آن که او را دشمن دارند نمیرسد.
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد نهال دشمنی بر کَن که رنج بیشمار آرد
بنابراین، برای تبدیل دشمنی به دوستی باید به اقتضای ضدّ آن رفتار نمود و با مهربانی و خوشرویی رفتار کردن، کوشش در برآوردن نیازها و در محافل عمومی نیکیهای او را اظهار نمودن، احسان نمودن و هدیه دادن و امثال این گونه رفتارها میتوان عنان نفس را به دست گرفت.
- مزاح و وقتگذرانی و همرنگى با دوستان
افراط در مزاح و شوخی مذموم و در اسلام از آن نهی شده است؛ زیرا باعث سبکی و کم وقاری و موجب سقوط هیبت و حصول خواری میگردد و دل را میمیراند و از آخرت غفلت میآورد و بسا باشد که موجب عداوت و دشمنی دوستان یا آزردن و شرمنده کردن دیگران گردد.[۸۲][۸۲]
در ارتباط با همراهی با دوستان نیز اگر انسان از همان اول در انتخاب دوست دقت کند و افراد سالم، متدین و شایستهای را برای دوستی و مصاحبت برگزیند، در جمع چنین دوستانی گناه و غیبت نخواهد بود. از سوی دیگر چگونه انسان عاقل به خاطر خشنودی مخلوق، خالق را از خود ناخشنود میکند.
- تعجب یا خشم به جهت غیرت دینی
انسان معصیتى را از کسى مطلع و براى خاطر خدا متعجب یا ناراحت شود. اگر به راستی این غضب برای خداست که نباید کار خدایی با گناه آلوده شود. در چنین شرایطی اگر نامی از او برده نشود و فقط از گناهی که انجام شده اظهار ناراحتی و کراهت کند اشکالی ندارد و البته چه بهتر که در خلوت و تنهایی شخص مورد نظر را نصیحت و راهنمایی کند و در میان مردم آبروی او را حفظ کند.
کفّاره یعنى عملى که آثار جرم و گناه را از بین مىبرد و زمینه آمرزش و عفو پروردگار را فراهم مىسازد و طبیعى است که کفّاره هر گناه متناسب با آن گناه خواهد بود.
غیبت از گناهانى است که داراى دو اثر منفى است:
- سرکشى و طغیان در برابر دستور الهى.
- ناراحت کردن و آزرده خاطر ساختن یک یا چند نفر از بندگان خدا.
بنابراین، از آن جهت که انسان از دستور خدا تخلّف و سر پیچى کرده است باید توجه کند و زمینه عفو و بخشش الهى را فراهم آورد و از آن نظر که تجاوز به حدود و حقوق مردم کرده است باید آنها را راضى کند، زیرا تا آنها راضى نشوند خداوند متعال نیز راضى نخواهد شد.
فقهاء درباره حکم «استحلال و استغفار» از غیبت، احتمالهایی را مطرح کردهاند؛ از جمله این که اگر بر «استحلال» مفسدهای مترتب نباشد و دشمنی و کدورتی پدید نیاورد یا آن را بیشتر نکند، باید انجام شود؛ اما اگر موجب مفسدهای شود، فرد فقط باید استغفار کند. چه بسا اگر غیبتکننده به قصد طلب حلالیت، رفتار ناشایست خود را برای کسی که از او غیبت کرده، بازگوید، بذر دشمنی و کینه را در دل او بکارد. به هر حال، از نظر فقهی احتیاط آن است که از شخصی غیبت شده، استحلال کند تا توبه او مقبول افتد.
برخی دیگر شرط قبولی توبه را استحلال میدانند؛ بر این اساس، شخص غیبتکننده باید از کسی که غیبتش را کرده، حلالیت بطلبد و تا آن شخص او را نبخشاید، آمرزیده نمیشود. البته لازم نیست غیبتی را که شده به طور دقیق بازگو کند، بلکه برای مثال، به طرف مقابل بگوید: با کمال شرمندگی جایی غیبت شما را کردم خواهش میکنم حلالم نمایید.
رسول اکرم(صلّىاللّهعلیهوآلهوسلم) میفرماید:
«غیبت کننده توبه میکند خداوند توبه او را نمی پذیرد تا شخص غیبت شده، او را ببخشد». [۸۳][۸۳]
«کسی که از مرد یا زن مسلمانی غیبت کند، خداوند نماز و روزهاش را تا چهل روز و شب نمیپذیرد، مگر این که فرد غیبت شده او را ببخشد».[۸۴][۸۴]
از حضرت صادق(علیهالسلام) نقل شده است: «از پیامبراکرم(صلّىاللّهعلیهوآله)پرسیده شد: کفاره غیبت چیست؟ فرمود: این که هرگاه غیبت شده را به یادآوری، برایش از خداوند آمرزش بخواهی».[۸۵][۸۵]
نکتهای که در مسأله درخواست حلالیت از کسی که غیبتش شده وجود دارد، این است که وقتی انسان از برادر خود غیبت میکند، نفسش سرکش میشود و دیگری را کوچک میشمرد و درخواست گذشت نوعی تحقیر نفس است و عذرخواهی، به نوعی جلوی شرارتهای نفس را میگیرد یا آن را سرکوب میکند.
– بحثهای دیگری نیز پیرامون مساله غیبت قابل طرح بود که به جهت طولانی شدن مقاله از ذکر آنها صرفنظر شد.
[۱][۱]. معراج السعاده،ص۴۶۹.
[۲][۲]. اغتابه اغتیابا، إذا وقع فیه و الاسم الغیبه و هو أن یتکلّم خلف إنسان مستور بما یغمّه لو سمعه. فإن کان صدقا سمّی غیبه و إن کان کذبا سمّی بهتانا:صحاح، ج۱،ص۱۹۶.
[۳][۳].غابه: عابه و ذکره بما فیه من السوء کاغتابه: قاموس المحیط (فیروزابادی)،ج۱،ص۱۱۲و تاج العروس (زبیدی)، ج۱،ص۴۱۶.
[۴][۴].اغتابه إذا ذکره بما یکرهه من العیوب و هو حقّ:المصباح المنیر، ج ۲، ص ۴۵۸.
[۵][۵].کشفالریبه عن احکام الغیبه،شهید زین الدین الجبعی العاملی الشامی (الشهید الثانی)، منشورات الامام صاحب الزمان، کاظمیه عراق،۱۴۰۳،ص ۷۴
[۶][۶]. الهامز و الهمّاز: العیّاب(عیبجو) و الهُمَزه مثله، یقال رجل همزه و امرأه همزه ایضا؛ اللمز:العیب و رجل لمّاز و لُمَزه ای عیاّب( صحاح جوهری)- قال لیث الهمزه هو الذی یعیبک بوجهک و اللمزه الذی یعیبک بالغیب و قیل اللمز ما یکون باللسان و العین و الاشاره و الهمز لایکون الا بلسان و قال غیره هما شیء واحد(مجمع البحرین طریحی،ص۲۹۹).
[۷][۷]. تفسیر منهج الصادقین،ج۱۰،ص۳۴۱.
[۸][۸]. ترجمه مجمعالبیان،ج۲۷،ص۲۶۹.
[۹][۹]. تفسیر شریف لاهیجی،ج۴،ص۸۱۰.
[۱۰][۱۰]. تفسیر نمونه ج۲۷،ص۳۰۹.
[۱۱][۱۱]. ترجمه تفسیر مجمع البیان،ج۲۳،ص۲۱۲.
[۱۲][۱۲]. وسائل الشیعه، ج ۱۲، ص ۲۸۲، ح ۱۶۳۱۳
[۱۳][۱۳]. کافی، ج ۵، ص ۳۵۸، ح ۶.
[۱۴][۱۴]. مجمع البحرین،ص۴۱۳.
[۱۵][۱۵].قالت عایشه: دخلت علینا إمرأه فلما ولّت اومأت بیدى أنها قصیره. فقال النبى (صلیاللهعلیهوآله) قد اغتبتها (مجموعه ورّام، ج۱، ص۱۱۸و المحجهالبیضاء ج۶، ص۲۵۹).
[۱۶][۱۶]. چهل حدیث حضرت امام، ص۳۰۳.
[۱۷][۱۷].«روی أن النبیّ صلّى اللّه علیه و آله و سلّم قال: «هل تدرون ما الغیبه؟ قالوا: اللّه و رسوله أعلم، قال: ذکرک أخاک بما یکره، قیل: أرأیت إن کان فی أخی ما أقوله، قال: إن کان فیه ما تقول فقد اغتبته، فإن لم یکن فیه فقد بهتّه»: بحار الانوار،ج ۷۵،ص ۲۲۲ومحجه البیضاء،ج ۵،ص ۲۵۶.
[۱۸][۱۸]. و قال معاذ بن جبل: ذکر رجل عند رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فقالوا: ما أعجزه، فقال رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم: « اغتبتم صاحبکم، قالوا: یا رسول اللّه قلنا ما فیه، قال: إن قلتم ما لیس فیه فقد بهتّموه»: احیاء العلوم، ج ۳، ص ۱۲۵؛ مجمع الزوائد، ج ۸، ص ۹۴؛ محجه البیضاء، ج ۵، ص ۲۵۶.
[۱۹][۱۹]. و عن حذیفه عن عائشه أنّها ذکرت إمرأه فقالت: إنّها قصیره فقال النبیّ (صلّى اللّه علیه و آله): «اغتبتها»: بحار الانوار، ج ۷۵، ص ۲۲۴.
[۲۰][۲۰]. «قالت عائشه: لا تغتابنّ منکنّ أحدا فإنّی قلت لامرأه مرّه و أنا عند النبیّ صلّى اللّه علیه و آله و سلّم: إنّ هذه لطویله الذّیل فقال: الفظی الفظی، فلفظت بضعه من لحم»جامع السعادات، ج ۲، ص ۲۹۴و محجه البیضاء، ج ۵، ص ۲۵۷.
[۲۱][۲۱]. جامع السعادات، ج ۲، ص ۲۹۴ و محجه البیضاء، ج ۵، ص ۲۶۰.
[۲۲][۲۲]. ترتیب اثر عملى عبارت است از این که انسان گمان خود را به عنوان یک واقعیت مسلّم تلقى کرده و آثار واقع را بر آن بار کند. مثلا ظنّ خود را به صورت یک خبر قطعى بازگو نماید و دیگران را به صرف گمان، متهم و محکوم سازد (نقطههاى آغاز در اخلاقعملى، ص۱۶۶).
[۲۳][۲۳]. الحکم الزاهره، ترجمه انصاری، ص۵۵۴
[۲۴][۲۴]. جامع الاخبار،ص۴۱۲، ح۱۱۴۴
[۲۵][۲۵]. وسائل الشیعه، ج ۱۲، ص ۲۸۵، ح ۱۶۳۱۹
[۲۶][۲۶]. کافی،ج۲، ص۳۵۷،ح۱
[۲۷][۲۷]. اصول کافی،ج۲، ص۲۶۶.
[۲۸][۲۸]. مستدرک الوسائل، ج ۷، ص ۳۲۲، ح ۸۲۹۳ و بحارالانوار،ج ۷۵، ص۲۵۸،ح۵۳.
[۲۹][۲۹]. بحار،ج۷۲،ص۲۶۰.
[۳۰][۳۰]. بحارالانوار، ج ۷۲، ص ۲۵۷، ح ۴۸
[۳۱][۳۱]. وسائل الشیعه، ج ۱۲، ص ۲۸۲، حدیث ۱۶۳۱۲
[۳۲][۳۲]. بحارالانوار، ج ۷۲، ص ۲۴۷، ح ۱۶
[۳۳][۳۳]. کافی، ج ۲، ص ۲۶۴، ح ۲( احادیث ۴ و ۵ باب نیز قریب به همین مضمون میباشند).
[۳۴][۳۴]. اقتباس از چهل حدیث امام، ص۳۱۰ و۳۱۱.
[۳۵][۳۵]. اصول کافى، ج ۲، ص ۱۷۵، «کتاب الایمان و الکفر»،«باب التراحم و التعاطف»، حدیث ۲.
[۳۶][۳۶]. غررالحکم، ص ۲۲۱، ح ۴۴۲۵.
[۳۷][۳۷]. چهل حدیث قدسی (منسوب به امیرمؤمنان علی علیه السلام)، به اهتمام سید احمد کتابچی، کتاب فروشی اسلامی، تهران، بیتا.
[۳۸][۳۸]. کافی، ج ۲، ص ۲۶۶، ح ۲.
[۳۹][۳۹]. کافی، ج ۲، ص ۲۶۴، ح ۲.
[۴۰][۴۰]. نهج البلاغه، حکمت۴۶۱.
[۴۱][۴۱]. تصنیف غرر الحکم، ص۲۲۱،ح۴۴۲۷.
[۴۲][۴۲]. همان،ح۴۴۴۰.
[۴۳][۴۳].الامالی الشیخ الصدوق،ص۲۷۸.
[۴۴][۴۴]. شاید مقصود از حلالزاده نبودن در این حدیث تغذیه و تولّد از غذاهاى حرام است و احتمالا این خصیصه مربوط به کسانى است که کارشان همواره غیبت کردن و آزردن دیگران است و فعل مضارع (و هو یأکل) که بر استمرار دلالت دارد مؤیّد این احتمال است و اللّه اعلم (نقطههاى آغاز در اخلاق عملى، ص ۱۵۲).
[۴۵][۴۵]. تصنیف غرر الحکم، ص۲۲۱،ح۴۴۳۷.
[۴۶][۴۶] . بحار،ج۷۲،ص۲۲۶
[۴۷][۴۷]. مکارم الاخلاق شیخ طبرسی،ص۴۳۰.
[۴۸][۴۸]. میزان الحکمه،ج۳،ص۳۱۳۹ از الفقیه۴/۳۷۲
[۴۹][۴۹]. مکاسب محرمه، ج۱،ص ۳۶۲و۳۶۳.
[۵۰][۵۰]. همان.
[۵۱][۵۱]. همان.
[۵۲][۵۲]. نقطههاى آغاز در اخلاق عملى، ص ۲۰۳
[۵۳][۵۳]. معراج السعاده، ص۴۷۵.
[۵۴][۵۴]. نقطههاى آغاز در اخلاق عملى ، ص۲۰۴
[۵۵][۵۵]. «لما روی عن هند أنّها قالت للنبیّ (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) أنّ أبا سفیان رجل شحیح لا یعطینی ما یکفینی إیّای و ولدی، أفآخذ من غیر علمه؟ قال: خذی ما یکفیک و ولدک بالمعروف»، محجه البیضاء، ج ۶، ص ۲۷۱.
[۵۶][۵۶]. همان، ص۲۰۵.
[۵۷][۵۷]. البته این استثنا در صورتى مصداق پیدا مىکند که بازگو کردن عیوب پیدا و نهان هر دو غیبت باشد، ولى اگر غیبت به معنى کشف سرّ باشد، اینگونه موارد تخصّصا از مصداق غیبت خارج است، البته در صورت عدم رضایت شخص، به کار بردن این تعابیر به عنوان توهین یا ایذاء مؤمن اشکال پیدا مىکند نه به عنوان غیبت (همان،ص۲۰۷).
[۵۸][۵۸]. مکاسب محرمه، ج۱، ص ۳۵۱
[۵۹][۵۹]. مستدرک سفینه البحار،ج۱،ص۳۰۳.
[۶۰][۶۰]. وسائل الشیعه، ج ۱۲، ص ۲۸۹، ح ۱۶۳۲۷.
[۶۱][۶۱]. مستدرک الوسائل، ج ۹، ص ۱۲۸، ح ۱۰۴۴۸
[۶۲][۶۲]. غررالحکم، ص ۴۶۳، ح ۱۰۶۱۲
[۶۳][۶۳]. مستدرک الوسائل. ج ۸، ص ۴۶۱، ح ۱۰۰۱۲
[۶۴][۶۴]. گناهان کبیره شهید دستغیب ،ج۲،ص۲۸۰.
[۶۵][۶۵]. همان، ص ۲۷۹.
[۶۶][۶۶]. معراج السعاده، ص۴۷۶.
[۶۷][۶۷]. همان.
[۶۸][۶۸]. نهج البلاغه، خطبه ۱۷۶.
[۶۹][۶۹]. علم اخلاق اسلامی،ج۱،ص .
[۷۰][۷۰].شرحمصباحالشریعه ص : ۳۱۴
[۷۱][۷۱]. «ذکر اللّه دواء أعلال النّفوس»: تصنیف غررالحکم،۳۶۱۹،ص۱۸۸.
[۷۲][۷۲]. بحار،ج۷۲، ص۲۰۱.
[۷۳][۷۳]. کشف الریبه، ص
[۷۴][۷۴]. میزان الحکمه،ج۳،ص۲۳۵۴
[۷۵][۷۵]. این بحث از نقطههاى آغاز در اخلاق عملى (ص۱۶۹-۱۷۶) اقتباس شده است.
[۷۶][۷۶]. بحار،ج۷۲،ص۱۹۶.
[۷۷][۷۷]. میزان الحکمه،ج۲،ص۲۴۸۰ از غررالحکم۹۰۸۴
[۷۸][۷۸]. میزان الحکمه،ج۲،ص۱۷۸۷ از غررالحکم۸۱۵۰.
[۷۹][۷۹]. علم اخلاق اسلامی،ج۲
[۸۰][۸۰]. معراج السعاده، ص۴۶۴
[۸۱][۸۱]. معراج السعاده، ص۱۹۸-۲۰۲.
[۸۲][۸۲]. همان ، ص۴۶۴
[۸۳][۸۳]. وسائل الشیعه، ج ۱۰، ص ۲۸۴، ح ۱۶۳۱۷.
[۸۴][۸۴]. مستدرک الوسائل، ج ۷، ص ۳۲۲، ح ۸۲۹۳
[۸۵][۸۵]. کافی، ج ۲، ص ۳۵۷، ح ۴
( salamkam@gmail.com) دانش آموخته حوزه علمیه قم و کارشناس ارشد روانشناسی بالینی از مؤسسه امام خمینی (ره) قم *